Tuesday, May 27, 2014

بیتوته کنار سرو - قسمت دوم

بیتوته کنار سرو - قسمت دوم

                                     تحکیم موقعیت هاتفی    
               

  ما با رحمان هاتفی رشد می کردیم. وضع او به تدریج در تحریریه محکم تر شد. ثقفی برای ادامه تحصیل به خارج رفت. فاحعه ای خونین گلسرخی را از ما گرفت. نصیر امینی به کیهان بازگشت. هاتفی حتی قبل از انتقال به تحریریه جدید به عنوان اصلی ترین معاون سردبیر کیهان کاملا تثبیت و ایفا نقش می کرد و چشم دکتر سمسار به دهان او بود. آقای دکتر مصباح زاده نیز ، آن چنان که ما می دیدیم، به سوی او گرایش یافته بود و در نتیجه ها تفی  زبان تحریریه شد. هیچکس او و نقش او را به چالش نمی کشید. البته هنوز تعداد دانشجویان دانشکده علوم ارتباطات زیاد نبود ولی همان تعداد اندک ، نشاط تازه ای در کیهان دمیده بودند.
               هاتفی میان گارد قدیم، همچون عبداله گله داری،  استاد حسام الدین امامی،  استاد طاهریان، شادروان شاهانی و استاد ژولیده که سابقه برخی از آنان به دوره سردبیری عظیمی باز می گشت، نیز نفوذ و محبوبیت داشت. اینان نیز او را به عنوان معاون سردبیری قدر و شاخصی همچون دکتر سمسار، پذیرفته بودند. مهربانی های اورا دوست می داشتند و از این که با او کار کنند استقبال می کردند..
                در سال 50 وپس از پایان دوره دانشکده، عازم سربازی بودم.   خبر به گوش هاتفی که رسید، دست به کار شد شاید مرا در تحریریه نگه دارد. دکتر مصباح زاده اقدام مستقیمی نکرد ولی مجاب شد که در این یک سال و نیم سربازی، مرا در ارتباط با کیهان نگه دارد. به اهواز که اعزام شدم، دکتر بلافاصله به سرپرست وقت خوزستان دستور داد مرا برای نظارت و تنظیم مطالب خبرنگاران محلی به کار گیرد. بعداز ظهرها با همان لباس نظامی در محل سرپرستی حضور می یافتم تا با همکاران سرپرستی خوزستان کوشش کنیم گزارش های ارسالی آماده استفاده و چاپ باشد.
               حدود شش ماه در اهواز بودم و به دلایلی که خیلی برایم روشن نشد، یکباره به تیپ سوم هفتگل منتقل شدم. بعضی از دوستان به نقش سرپرست کیهان در استان خوزستان در این انتقال اشاره داشتند. شاید تماس های مکرر من با تحریریه کیهان و همینطور آقای تبریزی رییس سازمان شهرستان ها، موجب هراس او شده بود. حضورم با لباس نظامی در محل سرپرستی نیز می توانست علت انتقال باشد. تنش در روابط ایران و عراق و امکان برخورد نظامی بین دو کشور ، به نظر برخی دیگر دلیل این گوشمالی بود،  به ویژه که کودکی ام در عراق گذشته بود و تعدادی از افسران وظیفه در همان موقع به جرم ارتباط با استخبارات عراق در بازداشت نظامی بودند که صد البته اینجانب روحم از این ارتباط ها خبر نداشت.
یک روایت هم می گفت انتقال تو به این دلیل بوده است که از سرپرست خوزستان خواسته ای که عکس دکتر مصباح زاده را نیز در کنار عکس شاه بیاویزد! ! ! و این یک دروغ تاسف آور و مسخره  بود. بگذریم. نمی دانم انتقال مذکور به چه دلیل رخ داد ولی به هر حال این سرپرست محترم پس از پیروزی انقلاب 57 به عنوان مامور و همکار ساواک شناخته و لابد  اخراج شد.
               تلاش مجددی برای رهایی از این وضع و تماس با تحریره کیهان آشکار ساخت که رحمان هاتفی ، پشتیبان همیشگی، فعلا در دسترس نیست. آقای ژولیده دبیرخوشنام ولی دیرجوش سرویس شهرستان ها نیز از کیهان جدا شده بود. تبریزی رییس سازمان شهرستان ها به مدد آمد. به دستور تهران آقای سرپرست ناچار شد همان برنامه تنظیم مطالب را عینا به جای اهواز در هفتگل صورت دهد. البته فقط در مورد گزارش ها و نه خبرهای روز. گزارش های معدود را با ا توبوس به پادگان هفتگل می فرستادند تا پس از تنطیم و اصلاح با اتوبوس روز بعد به اهواز بازگردانده شود. تحریریه تهران در حقیقت از این گزارش ها استفاده چندانی نمی کرد ولی حسن آن عدم قطع ارتباط من با کیهان بود. به طوریکه در بازگشت از سربازی روابطم با تحریریه هنوز زنده مانده بود.
               بعداز ظهر روزی که از سربازی بازگشتم، با شور و شعف بسیار در کیهان حاضر شدم. حتی قبل از سلامی به دکتر برای عرض ادب و یا دیداری با دکتر سمسار، به دیدار هاتفی شتافتم. دکتر سمسار بعداز ظهرها پس از  اتمام کار روزنامه را ترک می گفت. آن روز هم هاتفی خیلی صمیمانه مرا استقبال کرد. تکیده تر به نظرم رسید. بعدها فهمیدم که چند ماهی را در حبس بوده است. دوره سربازی برای من هم کم از حبس او نبود. از سختی دوره سربازی پرسید. از تبعید اهواز به هفتگل ، این بد آب و هوا ترین نقطه مسکونی کشور در فصل تابستان و تبعیدسه  ماه آخر از هفتگل خوزستان به تیپ پیاده قوچان در خراسان آن هم برای تمامی فصل زمستان برایش حکایت کردم. دلداریم داد که سختی انسان را می سازد! پنج سالی بیشتر با من فاصله سنی نداشت ولی پختگی پنجاه ساله ها را نشان می داد. از ادامه همکاری صحبت کردیم ولی شغلی پیشنهاد نکرد. لابد می خواست با دکتر سمسار هماهنگی کند. از کمک هایش در آغاز سربازی سپاسگزاری کردم. سرخ شد. او همیشه در مقابل ابراز محبت ها سرخ می شد و بیش از زبانش با نگاهش پاسخ می داد. بدین ترتیب دوره جدیدی آغاز شد که تا سال 1358 ادامه داشت ولی روابط با هاتفی تا  سال 59 امتداد یافت.
              این بار نوبت زنده یاد دکتر مهدی سمسار بود که محل خدمت و حیطه فعالیت مرا شخصا مشخص کند. مرا به اتاق سردبیر احضار کرد. دوست و اولین دبیرم، ناصر پور قمی به لندن عزیمت کرده بود که تا زمان اوج انقلاب 57 از او خبری نداشتم. دکتر مقدمه نچید. کار دوم پور قمی یعنی پوشش خبر وزارت دارایی و سازمان های وابسته را به من محول کرد. پرسیدم خبرها را به آقای نصیر امینی یا آقای طاهریان دبیر سرویس اقتصادی بدهم. از اتاقک ویژه خویش نگاهی به سرویس سیاسی که نزدیک تر بود و سرویس اقتصادی که در آن سوی چیدمان تحریریه قرار داشت انداخت. لحظه ای تامل کرد و یکباره با تمام صورتش خندید. از آن خنده هایی که از دکتر سمسار کمتر می شد دیدو نادر بود، نفهمیدم چرا می خندد ولی به هرحال پاسخ داد: «هیچ کدام. خبرها را به آقای هاتفی بدهید!» من  هیچگاه منشا و علت کم عنایتی دکتر سمسار و هاتفی و بعدها امیر طاهری به شخصیت متین و پاکدست شادروان محمدطاهر طاهریان را نشناختم. حتی حدود دو سال بعد که خود دبیر سرویس اقتصادی کیهان شدم.
                                                در محبس دارائی
                           
                  وزارت پست وتلگراف وتلفن یا بقول امروزی ها ارتباطات ، درقیاس با وزارت دارائی، گمرک وبانکها درحکم نهری بود در مقابل دریا. هاتفی نیز از سوی سردبیر پیام آورد که این حوزه خبری مسایل پیچیده ی بسیار دارد و منافع خفته در آن فراوان است. به دقت وافر نیاز دارد. بنابر این کوشش کن در حوزه عمومی افتصاد کشور به روز باشی، قوانین مادر و حاکم بر این بخش رابدانی و منافع  گاه متضاد، تو را از کار حرفه ای باز ندارد. نباید مصلحت سنجی در کارت تاثیری بگذارد. اگر مطلبی هم نباید چاپ شود، تصمیم را به ما بسپار. همین اندرز که با ملاطفت و بیان آرام و غیر تکلیفی هاتفی ارایه شد، اثری دو چندان داشت و باعث  تلاش مضاعف گردید.
                همان چها رچوب «جستجوی خبر» درسال 47 وزارت پست و تلگراف را عینا در وزارت دارایی سال 52 که بعدا به وزارت امور اقتصادی و دارایی تغییر نام داد، پیاده کردم.
                اپوزوسیون دکتر آموزگار در وزارت دارائی شاخه های متعددی داشت. حتی بعضی از مدیران کل منصوب خودش با سیاست های او مخالف شده بودند. مرحوم قوام صدری واستاد بزرگ مالیه شادروان رهبروهمچنین علی اردلان نخستین وزیر امور اقتصادی ودارائی پس از انقلاب ار سرشاخه های  مخالف وی به حساب می آمدند. سابقه مدیریت آنان به دوره های پیش از جمشید آموزگار میرسید وباوجود احترامی که درمیان کارکنان وزارت دارائی داشتند، مورد بی مهری وبی اعتنائی وزیر قرار می گرفتند. هریک از  آنان طرفداران ویژه خودرا بین صاحب منصبان عالیرتبه داشتند . سپهبد اسکندر آزموده رئیس کل گمرک نیزدائی جناب وزیر بود وبه چشم فرزند ونه رئیس به آموزگار نگاه می کرد. به ناچار معمولا دکتر حجتی قائم مقام گمرک  وعضو هیات علمی دانشکده خودمان که ضمنا خویشاوند دکتر مصباح زاده نیز بود طرف مذاکره وزیر دارا ئی  قرارمی گرفت.                          
             به  فاصله چند ماه اکثر شاخه ها ی متفاوت داخل وزارتخانه را به دقت شناسائی کرده بودم که به کرات به کارم آمد. از آن پس تقریبا روزی نبود که کیهان خبری اختصاصی از حوزه دارائی و گمرک ویا بانکها نداشته باشد.  ما به دنبال خبر می رفتیم و هیچ گاه منتظر ارسال خبر از سوی روابط عمومی و یا مقامات نمی ماندیم. وقت اداری و فراغت معنی نداشت.. تا اوائل سال 54 یعنی در طول دو سال، سه شب را تاصبح در وزارت دارایی ماندم. دوشب در مذاکرات نفتی اوپک و یک شب در بازداشتگاه شخصی جناب دکتر آموزگار در طبقه اول کاخ دارایی.!!!!  اولی به عنوان و اعتبارم نزد دکتر سمسار بسیار افزود و دومی که به دنبال درج خبر «تعیین مالیات بر خون» که تصریح شده بود توسط و با امضای دکتر آموزگار ابلاغ شده است، موجب دریافت یک پاداش پنج هزار تومانی شد.  آن موقع پنج هزار تومان به عنوان پاداش یک خبر، رقم بزرگی بود. نزد دکتر سمسار رفتم و ضمن تشکر توضیح دادم که خبر خیلی مهمی نبود و تعداد معدودی خریدار و فروشنده را شامل می شود. دکتر سمسار خود دکتر داروساز و استاد دانشکده داروسازی دانشگاه تهران بود. پرسید می دانی این شرکت ها متعلق به کیست؟ نمی دانستم وسکوت کردم و او فوری اضافه کرد: والاحضرت ها اشرف و شمس. فهمیدم که گیج زده ام و از نزد او گریختم. زیرا خبر معمولی من با تیتر درشت و سرخ رنگ دکتر سمسار هدف دیگری را نشانه رفته بود. دانستم چرا سرهنگ رییس تیم حفاظت وزارت دارایی یک شب مرا در کاخ این وزارتخانه محترمانه نگهداشته. البته صبح فردا مدعی شد وقتی درب اتاق را می بسته نمی دانسته خبرنگار کیهان در داخل اتاق است! خیلی هم پوزش خواست. !!!!!چند روز بعد دکتر مصباح زاده حاشیه نویسی دکتر آموزگار کنار بعضی از اخبارکیهان را نشان دادبااین حاشیه نویسی آموزگار < حضرت استاد مگرما به کیهان چه هیزم تری فروخته ایم>
                                 
                                در اسارت  دولت انگلیس    
                                     
                  در شهریور 52, ازدواج کردم هاتفی تنها کسی بود که از مجموعه کیهان در آن دعوت داشت وحاضر شد. جشن بسیار مختصرو فقط به صرف چای و شیرینی، در حیاط منزل پدر عروس خانم. پدر را هر چند فقیهی وارسته و مجتهد می شناختند وعلی رغم نام بزرگ پدر که به همراه داشت ولی کیسه اش تهی بود ویا شرعا حاضر نبود برای این گونه مراسم هزینه کند. یادم نیست چرا ولی از کل تحریریه کیهان فقط رحمان هاتفی حضور داشت.  به هنگام ورود کمی دستپاچه و متعجب به نظر می رسید. تصور نمی کرد به مجلسی می رود که حضرات  حجج اسلام و آیات عظام! گوش تا گوش آن نشسته اند. کمی بر و بر به این معجون نگاه کرد تا سر رسیدم و اورا به گوشه ای نزد احمد الوندی که از جانب خانواده عروس دعوت شده بود، راهنمایی کردم.
                 هاتفی انتظار چنین مجلسی را نداشت. زیرا هیچکس حتی دکتر مصباح زاده وابستگی من را به روحانت و مرجعیت شیعه نمی دانست. از پدرم پرسید که همان موقع هم محاسن سپیدی داشت. با اشاره او را نشان دادم تا بتواند موقع رفتن به او شادباش بگوید. در صف علما، واعظ مشهور شهر و همچنین مرحوم آیت الله سید احمد خوانساری، مرجع بزرگ تهران حضور داشتند و هاتفی هردو را شناخت. دومی را به خیال این که او جد من است. به وی توضیح دادم که جدم در سال 1331 در گذشته است و نامش سید محمدتقی خوانساری و یکی از سه مرجع بزرگ شیعه در زمان خویش بوده است. از باب تفاخر افزودم در مر گ او روزنامه های اطلاعات و کیهان بزرگ ترین تیتر صفحه اول خود را به درگذشت او اختصاص دادند. شادروان دکتر مصدق یک روز را تعطیل عمومی اعلام کرد، دربار پرچم ها را نیمه افراشت و شاه  ضمن اعلام عزای عمومی، شخصا در مراسم ختم وی  حاضر شد. آشکارا از توضیحاتم خوشش نیامد وچهره درهم کشید. برای رهائی ازمخمصه  به ناچار اضافه کردم که این مرد چهار سال را هم در اسارت انگلیسی ها بود و در جزایر هندوچین محبوس، زیرا در جنگ جهانی اول به هنگام تحصیل در نجف برای دفاع از استقلال عراق به جنگ انگلیسی ها رفته بود و علت مرک زودرس وی  در سن 65 سالگی  را، بسیاری از اطبا نتیجه لطمات جسمانی او در همین دوران اسارت می دانند. تنها مرجع تقلیدی بود که برای صیانت از حقوق ملت ایران به ملی شدن صنعت نفت کشور فتوای شرعی داد. با شنید ن چند جمله آخر ، هاتفی لبخند زد و سرخ شد. آن گاه پرسید  دکتر مصباح زاده وابستگی های خانوادگی شما را می دانند. پاسخ منفی دادم. به واقع دکتر مصباح زاده فقط یک روز قبل از خروج همیشگی اش از ایران – که برای ترغیب او به خروج از کشور به نزدش شتافته بودم – از آن مطلع شد. زیرا دولت بختیار در شرف تشکیل بود واحتمال ممنوع الخروج شدن دکتر مصباح زاده نیز وجود داشت.
             عدم پرس و جو در مورد تبار و خط فکری افراد در کیهان یک رویه بود. دکتر مصباح زاده مرد آزاده ای بود که تساهل وسعه صدر و مدارا با همه نحله های فکری را می پسندید. روزنامه نگاران البته می بایست در چهار چوب خط مشی روزنامه فعالیت کنند ولی وی بر اساس تبارشناسی افراد قضاوت نمی کرد. این روحیه در اکثر مسوولان تحریریه نشریات کیهان سرایت داشت. کیهان از همکاران خود کار حرفه ای می طلبید موقعیت و امتیاز افراد نیز  بر اساس کارایی آنان تعیین می شد.  هاتفی نیز چنین بود و تا ماجرای چاپ عکس آیت الله خمینی تصور می کردم که موضوع را اصلا فراموش کرده است.

ادامه دارد

                        

No comments:

Post a Comment