Tuesday, May 27, 2014

بیتوته کنار سرو - قسمت چهارم

 بیتوته کنار سرو - قسمت چهارم



    نخست وزیری بختیارو پایان اعتصاب
                                   

                   شاپور بختیار پیشنهاد نخست وزیری را در نهم دی ماه 57 در کاخ نیاوران دریافت کرد و در شانزدهم دی ماه پس از اخذ رای نمایل مجلس، که از شرایط اولیه او بود، از پادشاه فرمان انتصاب گرفت.
بختیار در فاصله نهم تا شانزدهم دی ماه، دوبار با روزنامه نگاران و هیات مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات به گفت و گو  نشست و مصرانه پایان اعتصاب را درخواست کرد.
                  در ملاقات اول تصور میکنم حدود پانزده نفر از سردبیران، دبیران و اعضای موثر مطبوعات حضور داشتند. از کیهان رحمان هاتفی، محمد بلوری، علیرضا فرهمند و علیرضا خدایی و از طرف سندیکا جواد طالعی، هرمز مالکی به اتفاق من و محمد علی سفری و از جانب اطلاعات علی باستانی، سیروس، محمد حیدری و علیرضا شفاعت و از جانب روزنامه آیندگان شورای سردبیری ان.
علیرضا نوریزاده در این جلسه دیده شد ولی نه به عنوان عضو روزنامه اطلاعات و یا مجلات بلکه چون مباشری برای بختیار که همراه با حاج مانیان رسیدگی به امور حوضخانه خصوصی او را بر عهده داشت.
               در این جلسه تعدادی از روزنامه نگاران در مقابل اصرار بختیار برای درک شرایط حاد کشور و ضرورت انتشار مجدد روزنامه ها، صراحتا بازگشت به توافق با شریف امامی، آزادی کامل وبدون سانسور مطبوعات و علاده بر آن خاتمه حکومت نظامی را درخواست کردند. در این جلسه توافقی حاصل نشد و در اواخر جلسه، روزنامه نگار شریف علی باستانی خطاب به بختیار اظهار داشت: آقای دکتر مردم قضاوت در مورد شما را در راه پیمایی ها و شعارهای دیواری ابراز داشته اند، ماهم منعکس کننده حرف مردم هستیم. با این وجود بر انتشار مجدد جراید اصرار دارید؟ بختیار پاسخ مثبت داد و گفت: یکی از شرایط اصلی این جانب برای پذیرش مسوولیت دولت، تضمین آزادی مطبوعات و اجتناب از سانسور وفق قانون اساسی بوده است.
            ملاقات دوم ، بعداز ظهر پانزده دی ماه با حضور اکثریت اعضا هیات مدیره سندیکا در اتاق کار خصوصی منزل شاپور بختیار برگزار شد وحدود دو ساعت طول کشید. کار تشکیل دولت تقریبا سرانجام یافته  و قرار بود بختیار در جلسه فردای مجلس رای اعتماد بگیرد و کابینه را  معرفی کند.
در این جلسه همه مسایلی که منجر به اعتصاب اول و اعتصاب بزرگ شده بود برشمرده شد. آن چه اتفا ق افتاده بود نتیجه تحریک دولت ها معرفی گردید. بختیار به دقت به سخنان شادروان محمد علی سفری دبیر سندیکا که به دلیل پیوند و نزدیکی سفری به جبهه ملی با وی آشنایی قبلی داشت، گوش فراداد. از اعضای سندیکا دلجویی کرد و با خوش رویی تاکید کرد همه موانعی که گفتید برطرف می شود زیرا که او آزادی اطلاع رسانی را تضمین می کند و به شوخی اضافه کرد: «همین قدر که اخبار دولت را نیز در کنار سایر اخبار منعکس کنید، من راضی خواهم بود.» مع ذالک تاکید داشت که انتظار انتشار روزنامه ها را در روز معرفی کابینه به مجلس دارد. جلسه با این توافق پایان یافت.
            در راه بازگشت به محل سندیکا، دوستان و به خصوص سفری از این توافق سریع اظهار نگرانی کردند.درست است که  آزادی قلم توسط نخست وزیر تازه تضمین شده بود ولی چه کسی جرات داشت روزنامه منتشر کند و به اتهام شکستن اعتصاب عمومی و فراگیر مردم مورد هجوم قرار نگیرد؟ اعتصاب ها جزیی از جریان عمومی انقلاب محسوب می شد و انتشار روزنامه در آن شرایط می توانست مارا آماج اتهام های مقابله با انقلاب و طرفداری از رژیم پادشاهی قرار دهد.
به محل سندیکا رسیدیم، جلسه رسمی هیات مدیره تشکیل شد. بیانیه ای با اشاره به ضمانت نخست وزیر مبنی بر آزادی قلم در همان جلسه تدوین گردید و پایان اعتصاب اعلام شد. اما این بیانیه در همان شب منتشر نشد.!!  آیت الله خمینی از اواسط مهرماه در نوفل لوشاتو مستقر بود و رژیم پادشاهی را آماج حملات و انتقاد های صریح و بی پایان خویش قرار می داد .اعتصاب ها به وسیع ترین شکل ممکن در تمام دستگاه های دولتی، کارخانجات و موسسات ملی از جمله شرکت نفت، بانک ها، مخابرات و تولید و توزیع برق رعایت می شد. ملت و نیروهای انقلابی و مردمی، پیشوایی و رهبری آیت الله خمینی را پذیرفته بودند. بگومگوهای داخل جبهه انقلابیون در سطح عمومی فروکش کرده و پادشاه لحظه شمار خروج از کشور بود. در چنین شرایطی چگونه می توانستیم فقط به استناد قول نخست وزیر آینده و بدون اخذ نظر و تایید رهبری انقلاب، روزنامه منتشر کنیم؟
چنین کاری در حکم خودکشی مطبوعات می مانست. مگر فراموش کرده بودیم توطئه تعداد معدودی از کارکنان اطلاعات را که به تحریک نوری زاده یک روز و به صورت خیلی محدود اقدام به انتشار روزنامه کرده بودند و با هجوم و یورش نیروهای مردمی وفادار به انقلاب به ناچار از کرده پشیمان گشتند.
شرایط در 15 دی به مراتب سخت تر از نیمه آبان ماه بود. به خصوص اعتصاب موفق اول مطبوعات   و مرارت های اعتصاب بزرگ، وجهه و آبرویی بیش از گذشته برای کارکنان مطبوعات فراهم ساخته بود که ما نمی خواستیم با آن قمار کنیم. انتشار روزنامه ها بدون تایید رهبری انقلاب ما را دوباره به صف طرفداران حکومت پادشاهی باز می گرداند ، در حالی که واقعا ما دیگر در صف او نبودیم.
                در هیات مدیره همه این موارد عنوان و دوستان حاضر در جلسه درباره آن اظهار نظر کردند. نظر من صریح و شفاف عنوان شد، «ما از مثلث حکومت، خواست روزنامه نگاران و نیروهای انقلابی، همراهی دوضلع را داریم و اگر بتوانیم موافقت ضلع سوم را کسب کنیم از انتقادات و خطرهای ناشی از اتهام اعتصاب شکنی در امان خواهیم بود.» جلسه این نظر را تائید کرد وقرارشد قبل از انتشار بیانیه پایان اعتصاب تلاشی برای اخذ تائیدیه رهبری انقلاب صورت پذیرد.
               موضوع توسط شخص دبیر سندیکا و نه من ، با حاج حسین مهدیان مطرح شد. آقای مهدیان گو این که تاجر آهن بود ولی با مسایل فرهنگی نیز سرو کار داشت و به عنوان عضو موثر در حسینیه ارشاد حضور می یافت. با دکتر سمسار سردبیر سال های دورتر کیهان نیز مانوس بود و نزد او پذیرفته می شد. در عین حال با محافل مذهبی و علمای تهران نیز حشر و نشر و صمیمیت داشت و در آخرین هفته های اعتصاب، بعضی از اخبار نیروهای انقلابی را ، جهت اطلاع، در اختیار روزنامه ها می گذاشت.
آقای مهدیان فورا با دکتر بهشتی تماس گرفته و تصمیم سندیکا و قصد روزنامه ها برا انتشار را با وی در میان گذاشته بود. گویا وی اضافه می کند که هیات مدیره سندیکا همراه با تهیه بیانیه پایان اعتصاب، پیشنهادی مبنی بر صدور پیامی از سوی رهبران انقلاب برای تشویق و تایید پایان اعتصاب مطبوعات و بازگشت به کار تحریریه ها مطرح کرده است. بنابه نقلی از آقای مهدیان ، دکتر بهشتی موضوع را با آیت الله خمینی یا نزدیکان ایشان در فرانسه هماهنگ می کند و اجازه می یابد که متنی را در این مورد تهیه و در اختیار روزنامه ها قرار دهد. صبح 16 دی ماه آقای مهدیان متن را دراختیار اینجانب در کیهان و محمد علی سفری در اطلاعات قرارداد تا اگر قرار است روزنامه منتشر شود، پیام تایید و موافقت رهبری انقلاب با پایان اعتصاب مطبوعات را داشته باشند. این ترفند بیش از هر چیز روزنامه ها را از گزند گروه های افراطی انقلاب مصون داشت و به جای دشنام سیل تبریک و تهنیت را روانه روزنامه ها ساخت.
              بنابراین بر خلاف گفته چپول ها و توده ای های خارج نشین پایان اعتصاب با پیام رهبری انقلاب نه انحطارا نظر من بود و نه من رحمان هاتفی را وادار به چاپ پیام آیت الله خمینی کردم.
هم کیهان و هم اطلاعات از پیام آیت الله خمینی به عنوان بخش اصلی تیترهای صفحه اول خود استفاده کردند. آیندگان نیز در روز بعد هم از این پیام و هم از بیانیه سندیکا بهره برد.
آیت الله خمینی در پیام خود اعلام کرد: « از متصدیان مطبوعات محترم که زیر بار سانسور دیکتاتوری نرفتند تشکر می کنم. حالا که دولت غیر قانونی وعده آزادی داده است، آقایان به کار ادامه دهند و از اعتصاب بیرون آیند تا تکلیف ملت با این دولت غیرقانونی معلوم شود.»
              بدین ترتیب روزنامه ها، پس از 62 روز اعتصاب و تعطیلی با کامیابی قطعی در تامین آزادی قلم مجددا منتشر شدند و این آزادی تا آخر دوره نخست وزیری بختیار به مدت 37 روز ادامه داشت وروزنامه ها در این دوره حساس و سرنوشت ساز بیشترین سهم را در پیشبرد اعتراض های مردمی داشتند. شاپور بختیار نیز در این دوره 37 روزه کاملا به قولی که در مورد آزاد گذاشتن مطبوعات داده بود، عمل کرد و تنها دخالت و واکنش خشن او پس از چاپ عکس کیهان از رژه همافران در حضور آیت الله خمینی بود که بلافاصله در مذاکره تلفنی آقای فلسفی با دفتر آیت الله خمینی که در منزل پدرم صورت گرفت، رهبر انقلاب گفتند: « از قول خود من، عکس را تایید کنید.» پس از این تایید برای بار دوم عکس رابا ذکر تائید شخص ایه الله چاپ کردیم و  دکتر بختیار نیز به ناچار موضوع را درز گرفت. این عکس مهم که یادگاری ازحسین پرتوی عکاس کارآشنای کیهان بود، به قول ارتشبد قره باغی کمر رژیم را شکست و سرآغاز حوادثی بود که به قیام مسلحانه همافران نیروی هوایی در روز 21 بهمن و نهایتا سقوط قطعی رژیم شاهنشاهی در 22 بهمن 1357 انجامید.

                          با هاتفی در دیدار با اعضای شورای انقلاب          
                 
                  پادشاه در 26 دی ماه از ایران خارج شد. بختیار در همان روز رای اعتماد مجلسین را کسب کرده و به شتاب رهسپار فرودگاه شده بود تا در مراسم بدرقه پادشاه هنگام خروج حاضر باشد. دو روز قبل از خروج شاه دو جلسه مهم را پشت سر گذاشتیم. اولی با سپهبد مقدم معاون نخست وزیر و رییس ساواک و در شامگاه همان روز با سران انقلاب در منزل حسین مهدیان.
              در جلسه صبح آن روز سردبیران، اکثر دبیران ، رییس هیات مدیره و دبیر سندیکا حضور داشتند. برای اولی بار ما ماموران و مقامات ساواک را بالباس رسمی و اتو کشیده با عینک های دودی بر چشم و به دور از تهدید و شلتاق زیارت می کردیم! حتما همراهان رییس همگی از روسای ادارات ساواک بودند و نه بازجویان. البته پرویز ثابتی یا همان مقام معروف امنیتی حضور نداشت و شاید هم اصلا از ساواک به جای دیگری منتقل شده بود. تا پای درب ورودی ساختمان ویژه رییس ساواک با اتومبیل طی شد و با احترا م و تا آن جا که صند لی  دورمیز کنفرانس وجود داشت ، رخصت جلوس فرمودند!!!
غلامحسین صالحیار، رحمان هاتفی و محمد علی سفری بیشتر طرف خطاب مقدم قرار داشتن. او به تفصیل در مورد شرایط خطیر و حاد کشور توضیح داد. رسما اعلام کرد که پادشاه قصد دارند در چند روز آینده از کشور خارج شوند و مساعدت مطبوعات برای جلوگیری از خونریزی را طلب کرد. پذیرفته بو د که مردم به شدت شا دی خواهند کرد و نگران عکس العمل خشن یکان ها و فرماندها ارتشی بود که نتوانند در این شرایط صبوری نشان دهند و از مطبوعات می خواست که مردم را به آرامش دعوت کنند.
رحمان هاتفی که معمولا از سحن گفتن در جمع ابا داشت در پاسخ سپهبد مقدم خیلی صریح به میدان آمد و یادآوری کرد که که " ما خود چیزی بر اخبار راهپیمایی ها و زد وخوردها نیفزوده ایم و نمی افزاییم. این ما نیستیم که باید مردم را آرام کند. شما و دولت و رهبران مذهبی و سیاسی چنین وظیفه ای دارید. شما و آن ها باید مردم را به آرامش دعوت کنید. ما منعکس کننده نظر همه گروه ها و دستجات سیاسی و البته دولت خواهیم بود."
سپهبد مقدم پاسخ  داد البته ما با چند تن از مراجع تقلید و شخصیت های موثر در بحران کنونی ، هماهنگی هایی کرده ایم و درست می گفت. زیرا فردای همان روز آیت الله شریعتمداری در قم، با توجه به شرایط حساس کشور مردم را در هنگام خروج پادشاه از کشور به آرامش دعوت کرد. این دعوت موج بدبینی نسبت به آیت الله شریعتمداری را در میان جامعه انقلابی آن روز تشدید کرد. در جلسه ملاقات با سپهبد مقدم انتظار اخذ تصمیم وجود نداشت و پس از دو ساعت جلسه خاتمه یافت.
               در بازگشت رحمان هاتفی برای رفتن به منزل حسین مهدیان قرار ساعت پنج بعدازظهر را در پارک کوچکی در پشت حسنیه ارشاد و نزدیک خانه وی گذاشت.
دعوت آقای مهدیان به عنوان آشنایی با چند تن از روحانیون تهران صورت گرفته بود. دبیر سندیکا نیز دریافت دعوتی مشابه را تایید کرد ولی هیچ یک نمی دانستیم که قرار است با چه کسانی ملاقات کنیم و هدف از این ملاقات حساس در آن شرایط چی است؟
در ساعت موعود هنگامی که رحمان هاتفی رسید، علیرضا فرهمند نیز همراه او بود. چند لحظه بعد محمد علی سفری نیز به اتفاق غلامحسین صالحیار سردبیر اطلاعات آمدند وقبل از ورود به منزل مسکونی آقای مهدیان، فیروز گوران عضو شورای سردبیری آیندگان نیز به ما پیوست. از جانب روحانیت نیز آیت الله دکتر بهشتی، آیت الله مطهری، حجت الاسلام فلسفی واعظ، آیت الله موسوی اردبیلی و حجت الاسلام دکتر مفتح حضور داشتند. میزبان یعنی آقای مهدیان نیر به طور طبیعی حضور داشت ولی در گفت و گو شرکت نمی کرد.
              جلسه با ملاطفت و مزاح آغاز گردید ولی سرانجام مطبوعی نداشت و فقط در دو مورد به تصمیم مشترک رسیدیم و ناگهان جلسه به صورت نیمه کاره تمام شد. علت اصلی عدم توفیق این جلسه را باید در کیفیت دعوت به جلسه جستجو کرد. از ما دعوت شده بود که در جلسه ای با تعدادی از روحانیون شرکت کنیم. بد ون  این که مشخص باشد نقش و شان واقعی آن ها در بحران جاری و انقلابی کشور چیست؟ شاید خود دعوت کننده هم بیش از این چیزی نمی دانست و به طریق اولی هیات مطبوعاتی نیز با وجود حدس و گمان های مبتنی بر شایعات، خبر نداشت که سه تن از روحانیون حاضر در مجلس عضو اصلی شورای انقلاب هستند و آقایان مطهری، بهشتی و موسوی اردبیلی حکم از آیت الله خمینی دارند.
اما روحانیون مجلس از کم و کیف و نقش هریک از ما اطلاع کافی داشتند و به همین دلیل مرحوم دکتر بهشتی و مرحوم مطهری در پاسخ به مسایل توجه ویژه ای به رحمان هاتفی و غلامحسین صالحیار داشتند. ما در حقیقت در مقابل هیات حاکمه جدید کشور ، که البته هنوز قدرت را تحویل نگرفته بود ، قرار داشتیم و خود نمی دانستیم. همین بی اطلاعی باعث شد که عکس العمل برخی دوستان در مقابل گله دکتر بهشتی از حجم انعکاس اخبار توده ای های سرشناس مانند به آذین به پاسخ استهزاآمیز و چالش برانگیز فیروز گوران روبرو شود.
             در این جلسه آیت الله مطهری ابتدا شمه ای از اوضاع کشور را برشمرد و کوشید چهره ای لطیف از رفتار بعدی انقلابیون با مطبوعات ترسیم کند. وقتی به نشانه های ملموس حضور گسترده مذهب در تظاهرات مردمی رسید، غلامحسین صالحیار ضمن انکار آن اساسا منکر خود انقلاب شد و اظهار داشت از نظر من آن چه رخ می دهد یک شورش وسیع می باشد و نه یک انقلاب. هاتفی تذکر داد که البته این یک استنباط شخصی است ولی تمامی نشانه ها حکایت از یک انقلاب تمام عیار دارد. همه ی طبقات و گروه های سیاسی نیز وضع موجود کشور را در آستانه انقلاب می شناسند.
           هاتفی برای تلطیف فضای جلسه از دشواری های کار روزنامه نگاران و خدماتی که در همین مدت کوتاه به توسعه فضای انقلابی کشور کرده بودند، سخن گفت و اظهار امیدواری کرد که از سوی روحانیون تهران فردی به عنوان سخنگو معرفی شود تا دسترسی به اخبار و خط مشی انقلابیون به سهولت امکان پذیر گردد.
در ادامه ، بحث به نحوه انعکاس سخنان آیت الله خمینی در روزنامه ها رسید   یکی از دوستان اشاره کرد که اگر بخواهیم در شان ایشان تیتر بزنیم باید بنویسیم «حضرت آیت الله العظمی خمینی» و در تیتر لابد باید اشاره به موضوع اصلی خبر هم بشود و در نتیجه حتی با حروف اندازه متوسط، تمام ستون های صفحه اول نیز گنجایش لازم را ندارد. جو جلسه آرام شد و دکتر بهشتی مشکل را تصدیق کرد. آیت الله مطهری در پاسخ ابتدا کمی حاشیه رفت و نظرگاه اسلام درباره آزادی را شرح داد و سپس گفت می خواهد پیشنهاد کند که به جای عنوان فوق که مشتمل بر پنج کلمه است از لفظ امام استفاده کنید. پیشنهاد برای بعضی دوستان ثقیل آمد. زیرا هم بار مذهبی شدید داشت و هم به تصور آنان در مذهب شیعه این عنوان اختصاصا برای امامان معصوم به کار می رفت. بعضی از آن ها بیشتر به عناوینی مانند پیشوا و رهبر به عنوان پیشوند نام خمینی گرایش نشان می دادند. رو به گوینده پرسیدم مگر امام محمد غزالی معصوم بوده است.؟  آقای فلسفی اضافه کرد اخیرا به آقای موسی صدر خودمان هم امام خطاب می شود. پس از توضیح مختصر مرحوم مطهری در مورد معنی کلمه امام و موارد اطلاق آن به غیر معصوم، جلسه در این مورد به تصمیم رسید و از فردای آن شب اصطلاح امام خمینی در همه روزنامه ها و سپس منابر، سخنرانی ها و اطلاعیه ها مورد استفاده قرار گرفت. البته حدود بیست و چند سال بعداز پیروزی انقلاب، ادعا شد که اولین بار این عنوان را دکتر حسن روحانی در مجلس ترحیم آقای مصطفی خمینی به کار برده است ولی لفظ امام برای آیت الله خمینی از جلسه شامگاه منزل آقای مهدیان متداول شد.
                آن گاه درج بدون حذف اعلامیه های آیت الله خمینی که مرتبا از فرانسه مخابره می شد مطرح گردید. آقایان رحمان هاتفی و غلامحسین صالحیار موکدا گفتند در حال حاضر این کار ممکن نیست. زیرا پادشاه در کشورست و نظام به شکل رسمی برقرار. چگونه می توان عناوین و صفاتی مانند خیانتکار و غارتگر بیت المال را در مورد پادشاه به کار برد؟ در پاسخ آیت الله موسوی اردبیلی پیشنهاد کرد روزنامه ها عین متن اعلامیه ها را چاپ و تا خروج شاه از کشور و رفع بعضی موانع ، کلمات و یا عباراتی را که می تواند مشکلات حقوقی برایشان ایجاد کند، نقطه چین کنند. صالحیار و گوران با بی میلی و هاتفی با روی باز این پیشنهاد را پذیرفتند و این قرار به مدت دو هفته برقرار بود.
موقع بحث در این مورد جلسه کمی متشنج شد. در واقع لحن تحکم آمیز دکتر بهشتی و کمی هم بی صبری و کم تحملی ما باعث آن بود. در صحبت های دکتر بهشتی راجع به انتظارات مردم از روزنامه ها نوعی تهدید احساس شد که با عکس العمل غیر حرفه ای شادروان محمدعلی سفری دبیر سندیکا روبرو گردید. سفری با ادبیاتی که مناسب آن جلسه حساس نبود به طعنه ولی با بیان مطائبه آمیز و اشاره به جلسه پیش از ظهر همان روز با سپهبد مقدم گفت: «گویا ما از جلسه ساواک به جلسه ساواخ آمده ایم!!» بعد از این جمله، جلسه با سردی تمام و با برخاستن مرحوم دکتر بهشتی جهت ترک اتاق خاتمه یافت.
احساس بدی داشتم. بعدها از سفری در این مورد گله کردم. به نظرم رسید و اکنون نیز این حس را دارم که روحانیون عضو شورای انقلاب درهمان جلسه از محول کردن کار اداره روزنامه ها ؛ در آینده؛ به کارکنان آن ناامید شده بودند.

                              خروج شاه وتحولات درونی کیهان
                     
                            پادشاه در 26 دی تهران را برای همیشه ترک گفت. با خروج او همه موانع انعکاس دقیق و کامل اخبار مرتفع گردید و در نتیجه کیهان به صورت یک توپخانه فعال، بلاوقفه وهرروزه مبانی و اصل رژیم پادشاهی را به توپ می بست . اطلاعات نیز با تد بیر شورای سردبیری به جای غلامحسین صالحیار ، راهی مشابه کیهان در پیش گرفت و همراه با آیندگان متفقا رژیم را آماج حملات خود ساختند..برای مدتی کمتر از یک ماه روزنامه نگاری بدون سانسور شخصی و یا دولتی ، مصلحت سنجی و هر «ایست» دیگری شکوفا شد و تاثیر شگرفی در بسط قدرت انقلابی مردم برجای گذاشت.
حجم اخبار انقلاب در حدی بود که به ناچار سازمان دهی داخلی تحریریه کیهان را برهم زد. نه سرویس سیاسی به صورت منظم و با کادر ثابت خود کار می کرد ، نه سرویس اقتصادی فعالیتی جز در مورد اعتصاب کارکنان بانک ها داشت. سرویس های دیگر مانند سرویس گزارش، گزارش ها و فعالیت های معمولی را کنار گذاشته بودند. خلاصه کل تحریریه بیش از یکصد نفری کیهان در" یک سرویس اخبار انقلاب "ادغام شده بودند و حتی سرویس خارجی نیز منحصرا به ترجمه اخبار مرتبط با ایران و استفاده از تفسیرهای خارجی در این مورد اکتفا می کرد. هرچند عناوین شغلی افراد پابرجا مانده بود.
در چند روز اول این روال دشواری هایی را به وجود آورد . کارکنان تحریریه همان  حقوق پست های ثابت خودرا می گرفتند ولی هریک در گوشه ای به کاری در رابطه با انقلاب می پرداخت. مثلا خود من در مدت اقامت آیت الله در پاریس، عهده دار دریافت خبر مصاحبه ها و اعلامیه و سخنرانی های وی از طریق دکتر عسکری نماینده ویژه کیهان در پاریس بودم. اخبار را از دکتر عسگری می گرفتم و پس از تنظیم مجدد و تکمیل با استفاده از مطالب ترجمه شده توسط سرویس خارجی، آن را تحویل رحمان هاتفی می دادم. پس از یک هفته احساس شد که دکتر عسگری بعداز ظهرا با نداشتن امکانات مناسب اغلب نوفل لوشاتو را ترک می کند. بنابر این برای جبرا ن این موضوع منابع خبر را توسعه دادیم و علاوه بر دکتر عسکری از حجت اسلام فردوسی پور که جزو همراهان آیت الله خمینی و در همان محل مستقر بود کمک گرفتیم و دکتر عسگری عملا به ترجمه روزنامه های صبح فرانسه زبان و محلی و مخابره آن ها به تهران بسنده کرد. در نتیجه در این دوره رحمان هاتفی علاوه بر سرویس سیاسی تقویت شده، از چند دبیر سرویس دیگر نیز اخبار انقلاب را دریافت می کرد.

                                                    انشقاق در کیهان
                   

                           تراکم کار و خارج شدن نظم تحریریه از شکل و روال طبیعی خود کم کم مشکلات حادتری را به وجود آورد و تاثیر منفی در متحد نگه داشتن و منسجم ماندن کادرهای تحریریه کیهان بر جای گذاشت.  زمزمه هایی مبنی بر ضرورت تاسیس شورای سردبیری از سوی افراد بی مسوولیت یا کم مسوولیت و کسانی که فعالیت های جبهه متحد روزنامه نگاران را در یک سال اخیر ناشی از قهرمانی های خود می دانستند آغاز گردید و خیلی سریع نقش رحمان هاتفی به عنوان سردبیر و صدای تحریریه را به جالش کشید. یک گروه آنارشیست، ولی ماجراجو با ادبیات غلیظ چپ که من آن ها را نه چپ بلکه چپول می نامم در تحریره کیهان رخ نمود و چند لمپن که هر وقت لازم بود شعارهایی تحریک آمیز تر سر می دادند.
                   کار کیهان می گذشت ولی هر روز از نقش رحمان هاتفی کاسته می شد. طوری که یک روز اعلام کردند در انتخابات برگزار شده، هاتفی کمتر از بلوری رای آورده است. البته روح بلوری از توطئه ای که توسط چپول ها طراحی شده بود، خبرنداشت. توطئه در حقیقت برای وارد کردن مجتبی راجی عضو سازمان چریک های فدایی خلق به شورای تحریریه برنامه ریزی شده بود و میزان رای هاتفی یا بلوری فرع قضیه محسوب می شد. در این انتخابات بلوری، هاتفی، راجی، هوشنگ اسدی و مهدی سحابی برای عضویت در شورای سردبیری برگزیده شده بودند. من مانند خیلی از دوستان در این انتخابات حضور نداشتم. به خاطر نقش سندیکائی خود  اعتراض هم نکردم ولی عملا خیلی ها در تحریریه کیهان این نتایج را به رسمیت نشناختند.
                   از آن پس زیر پوست تحریریه تحرکاتی بسود توده ای ها، چریک ها و ما ئویست ها به چشم می خورد. ما از نقطه نظر مش سیاسی در کیهان سه سری همکار ویک سری بدل کار داشتیم.
                گروه اول روزنامه نگاران حرفه ای ولی وابسته به رژیم پهلوی نظیر نصیرامینی،عبدالله گله داری،حسین صحت،ایقانی،مسعود علائی،عبدالله خدابنده،سیاوش آذری و احمد ریاحی.
                گروه دوم که بسیاری از آن ها فارغ التحصیلان دانشکده علوم ا رتباطات به شمار می رفتند روزنامه نگاران حرفه ای و آزادیخواه ولی از نظر سیاسی بی طرف بودند و اگر صحنه مطبوعات کشور بدون سانسور و فشار احزاب ادامه می یافت، چهره  مطبوعات  کشور را تغییر می دادند. محمد بلوری، علیرضا فرهمند، مرحوم طاهریان، محمد خوانساری، علی اکبر مهدیان، علی پاداش، مصطفی باشی، هاشمی، اسماعیلی ، و زنده یاد هوشنگ حسامی ، بانوصدر، مجید رحمانیان،صداقتیان، ساسان رئوفی،  مهدی فرقانی ، فریدون صدیقی، غلامرضا موسوی، خانم ها نوشابه امیری، لیدا ضیایی وآقایان شهامی پور ، رستمیان، قویفکر، نمکدوست، ستایش، رییسی، وبالاخره مختاریان و چند نفردیگر که متاسفانه نام شان را فراموش کرده ام جزو این گروه بودند. این ها نیز سلیقه های مختلفی داشتند ولی همگی دردونکته مشترک بودند. یعنی این گروه کمونیست و توده ای و سلطنت طلب  نبودند.
            گروه سوم با ماهیت چپ معتدل شناخته می شدند. هر چند اسامی توده ای ها و تشکیلات آن ها مخفی مانده بود ولی گروه سوم در یک خط مشی مشترک فعالیت می کردند. رحمان هاتفی ، علیرضا خدایی،فریدون گیلانی، هوشنگ اسدی، مهدی سحابی، حسام الدین امامی، حسین ال ابراهیم، نصرت اله نوحیان، سعید خلخالی، پوردولت، پرویزآذری و بالاخره   جواد طالعی در این گروه قرار می گرفتند.بعضی توده ای، بعضی مائوئیست وبعضی چپ منفرد. وبعصی توده ای های سابق وبریده از تشکیلات.
          اما در کنار این سه دسته، تعداد معدودی از چپول ها، آنارشیست ها و اغتشاش طلبان نظیر جلیل خوشخو، جلال سرفراز، حسین زوین  و پور جعفر را در  تحریریه داشتیم که در وهم و خیال می خواستند انقلاب پرولتاریائی خود را بر پا کنند و خلاصه خلق ایران را نجات دهند.
این ها و چند نفر از جوانان تازه پیوسته به کیهان، علی رغم تعداد اندک، صدایی بس بلند داشتند و بالاخره موفق شدند مجتبی راجی عضو سازمان چریک های فدایی خلق را بلافاصله پس از آزادی از زندان در مسند معاون سردبیر و عضو شورای سردبیری به کیهان تحمیل کنند. در حالی که راجی هرچند می توانست در آینده به روزنامه نگاری فعال و پرثمر بدل شود ولی قبل از زندان فقط چهارده ماه در کیهان کار کرده بود.
             این تحولات بیش از هرچیز به تضعیف نقش رحمان هاتفی در تحریریه انجامید. دیگر صدای واحدی از تحریریه بر نمی خواست و  آن را اداره نمی کرد. شتاب تحولات انقلابی ، فشارهای بیرونی و مخلوط شدن کار سرویس های تحریریه نیز مزیر بر علت شده بود. به طوری که برای چند روز عدم رغبت به ادامه کار و مدیریت تحریریه در رحمان هاتفی نما یا ن و آشکار بود.
           رحمان هاتفی انسانی بی اندازه با حیا و محجوب بود ولی همین حجب و حیا در آن شرایط به زیان تحریریه تمام می شد و شد. زیرا گروه چپول ها را گستاخ تر می ساخت به طوریکه فردی به نام زوین  با هاتفی درگیر شد. ا ین  فرد از کسانی بود که همکاران نمی دانستند از کجا و چگونه به تحریریه کیهان آمده است.
به قول رحمان هاتفی خطرناک ترین پرتگاهی که انسان را تهدید می کند ذهن گرایی مطلق اوست. احکام ذهنی جامدی که رابطه انسان را با دنیای واقعیات به کلی قطع می کند. گروه های چپ رادیکال در کیهان، ساخته ذهن خود را جانشین واقعیت موجود جامعه کرده بودند و به ناچار راه اشتبار را پیمودند.
تا لحظه پیروزی انقلاب به هرحال طیف های مختلف ناگزیر بودند که در جهت میل انبوه میلیونی مردم حرکت کنند. شتاب طوفانی انقلاب از انعکاس نابسامانی داخلی کیهان جلوگیری می کرد. ولی پس از پیروزی 22 بهمن و گذشتن چند روز پرالتهاب اعدام سران نظام سابق، آتش زیر خاکستر شعله ور شد و هر گروه تلاش می کرد از طریق نزدیکی به یکی از اعضای شورای سردبیری امیال خود و احیانا همفکران حزبی و دوستان انقلابی خود را برجسته تر منتشر سازد و جای بیشتری از روزنامه را به نفع گروه خویش اشغال کند. در نتیجه گرایش شدید به چپ به عنوان وجه غالب در مطالب کیهان خودنمایی کرد.
               چپ روی بیش از حد کیهان در دوسه ماه بعدی یعنی اسفند 57 و فروردین واردیبهشت 58عکس العمل هایی را در میان مردم و به خصوص گروه های سیاسی تازه نزج گرفته ایجاد کرد. گروه هایی همچون گروه دکتر پیمان، مسلمانان مبارز ومئوتلفه بازار تهران معرکه بیار تظاهرات و اعتراضات بودند که هر روز در حیاط کیهان و یا کوچه اتابک برگزار می شد. چند بار محمد بلوری و در مواردی رحمان هاتفی و دوبار خودم ، برای آرام کردن جمعیت تلاش کردیم. ولی متاسفانه تحریکات هر روز بیشتر می شد و چپ روی کیهان نیز همچنان ادامه می یافت. جمعی از کارگران و کادر اداری و آگهی کیهان نیز با تشکیل انجمن اسلامی به نکوهش تحریریه پیوستند و این کار فشار بر تحریریه را مضاعف ساخت.
             بالاخره آن چه نباید رخ میداد رخ داد و از ورود یازده نفر از کارکنان تحریریه بدون این که هیچ دادگاهی ویا   دولتی آنان را عنصر نامطلوب بنامد یا محکوم کند، جلوگیری شد. این گروه از اعضای تحریریه هیچ کدام سابقه زیادی در کیهان نداشتند و اکثر آن ها از جمله کسانی بودند که در طول سال 57 به تحریره کیهان پیوسته بودند. از یک گروه و نحله فکری هم محسوب نمی شدند. از وابستگان حسنیه ارشاد تا چپولهای ماورا چپ در میانشان دیده می شد. کوشش ما در ساعات اولیه صبح برای شناخت مرجع حذف کننده این گروه به جایی نرسید، هرچند از همان ابتدا انگشت اتهام به سوی اعضا انجمن اسلامی نشانه رفته بود.
             تحریریه کیهان به تحریک گروه خوشخو – راجی دست از کار کشید و این اشتباه برگشت ناپذیری بود. حتی بر خلاف عرف سندیکایی، اجازه ندادند که موضوع به سندیکای نویسندگان و خبرنگان مطبوعات احاله شود. هاتفی در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت و بدنه میانه کیهان بدون توجه  و دقت درعواقب بعدی موضوع به انفعال کشیده شد. گروه های افراطی ،قوی ترین تحریریه تاریخ روزنامه نگاری کشور رابه تعطیلی دایمی برد.
اینجانب به عنوان یک تلاش فرعی ضمن این که تحریریه را در چپ روی مقصر می دانستم، مع ذالک طی اطلاعیه ای که بر در و دیوار کیهان نصب شد، عمل نابخردانه اعضای انجمن اسلامی را به شدت محکوم کردم و از آن ها خواستم با همکاران تحریری خود بی وفایی نکنند  و مبلغ اسلام واقعی باشند.
              مذاکره چند روز بعد هم مفید واقع نشد. همه افراد تحریریه مانند همیشه سرکار حاضر می شدند ولی کار نمی کردند. با این تفاوت که این بار طرف آن ها دولت های ضعیف شریف امامی یا بختیار نبودند و مردم انقلابی از آن ها حمایت نمی کردند. برعکس یک انقلاب با همه طرفدارانش و به تنگ آمده از چپ روی تحریریه کیهان در مقابلشان و نه در کنارشان ایستاده بود.
              معترضین به تحریریه در همان روز اول ناجوانمردانه با استفاده وسیع از شبکه تلکس خبرگزاری ها ، روزنامه ای در دو صفحه منتشرو بعداز ظهر همان روز عازم قم و دیدار آیت الله خمینی شدند. ما آن قدر در چپ روی افراط کرده بودیم که سران انقلاب بولتن دو صفحه ای مذکور را به کار ارزنده ای که کیهان متعادل می توانست انجام دهد ترجیح دادند. متاسفانه تیر از کمان رها شده بود و در طول دو تا سه ماه بعد به شورای انقلاب، دولت موقت و هرجا که ممکن بود تاثیری در وضع داشته باشد مراجعه و با درهای بسته روبرو شدیم. هاتفی به همراه بلوری، فرهمند ومن با دکترمبشری ودکتر صدر حاج سید جوادی دوتن از وزرای کابینه مهندس بازرگان که سابقه آزادیخواهی داشتند ملاقات و نامه دادخواهی کارکنان تحریریه کیهان را خطاب به شورای انقلاب تسلیم آن ها کردیم ولی با توجه به این که روزنامه کیهان توسط گروه تقویت شده دیگری منتشر می شد، کسی به درخواست های ما پاسخی نداد. همه چون مردم کوفه کارکنان تحریریه پر افتخار کیهان را فراموش کرده بودند.
عبرت آموز این که در همان هفته های اول، کسانی چون مجتبی راجی و دوستان نزدیک وی از صحنه غایب شدند. گویا رفتند تا جایی دیگر کارگران جهان را متحد کنند.

                                                  خروج از کیهان   
                             
                             چند هفته ای به همین صورت گذشت تا این که حسین مهدیان که حالا به روایتی صاحب کیهان شده بود و اتاق دکتر مصباح زاده را اشغال کرده بود، پیغام فرستاد که یا به کار برگردید و یا بازخرید شوید. باقی مانده شورای سردبیری ، دبیران و افراد سرشناس کیهان، حتی یکبار حاضر نشدند که با وی در اتاق ویژه دکتر مصباح زاده ملاقات و مذاکره کنند و او را به رسمیت بشناسند. عمده تحریریه یعنی متجاوز از شصت نفر تقاضای بازخریدی دادند و باز خرید شدند.
از این پس دوره سرگردانی کسانی که با تمام وجود برای پیروزی آرمان مردم کوشیده بودند، شروع شد. چپول ها انتشار کیهان آزاد را دنبال کردند ولی نتوانستند مجوزی بگیرند و نه حتی یک پلی کپی منتشر کنند.
دوره ای شاق و غم انگیز بود. بعضی از کارکنان برای امرار معاش نیاز فوری داشتند و بهمین دلیل از بدنه تحریریه کیهان جدا شدند و به تحریریه جدید پیوستند. آن ها اینک نیز از دوستان خوب ما هستند که به خاطر چپ روی افراطی دوستانشان ضربه خوردند. بقیه به اتکا بنیه مالی قوی تر و مبالغ بازخرید خدمت ، چند ماهی بیکار ماندند.
                     رحمان هاتفی به عنوان آخرین تلاش، باز هم پیش قدم شد. چند نفر از دبیران بیکار شده بمانند من ، علیرضا خدایی، حسین آل ابراهیم، علی پاداش و شاید علی اکبر مهدیان را در جلسات متعددی گرد هم آورد تا شاید راه چاره ای برای انتشار روزنامه جدید بیابد.  چند ماهی از سال 58 به این مذاکرات و تلاش برای خرید ماشین «نازنین» که از کیهان به آیندگان و از آیندگان تعطیل شده به بنیاد مستضعفان ارث رسیده بود، گذشت. در همین جلسات تصمیم گرفتیم دو امتیاز نشر روزنامه یکی توسط من و دومی توسط علیرضا خدایی درخواست شود. مدتی این کار طول کشید و بالاخره امتیاز رسمی روزنامه «عصر ایران» به نامم صادر شد .اگر اشتباه نکنم  گویا خدایی نیز موفق به اخذ امتیاز روزنامه خورشید شد.
                   در نیمه سال58 به جلسه ای برای بحث و گفت و گو پیرامون قانون جدید مطبوعات دعوت شدم. با تلخ کامی شاهد بودم که فقط جمعی از مدیران وصاحبان امتیاز مجله ها حضور دارند و از آن همه کادر فعال مطبوعاتی خبری نیست. سندیکا زیر فشار سنگین تمامیت خواهان راکد مانده بود، تحریریه های کیهان و آیندگان حذف شده بودند و دوستان اطلاعات به ناچار با حذف گروهی از آنان، به روزنامه نگا ر ی قبل از دولت شریف امامی بازگشته بودند. قدرت انقلاب همه را جارو کرده بود.!!!!
                 در حاشیه این جلسه دکتر حداد عادل (پارلمانتر معروف امروز!) که آن موقع معاونت دکتر میناچی را بر عهده داشت مرا به کناری کشید و ضمن ابراز محبت گفت با وزیر صحبت شده که برای روشن کردن وضعیت ساواکی های مطبوعات، شما به اتفاق دکتر ممکن معاون مطبوعاتی وزارتخانه از ساواک و مخزن اسناد و آرشیو آن بازدید و اسامی ساواکی های مطبوعات را استخراج نمایید. این درخواست ابتدا در جلسه سندیکا مطرح و با موافقت آن ها انجام و پس از طرح گزارش نتیجه بازدید در هیات مدیره، بخشی از نتایج آن اعلام گردید وبخشی نیز به هیا ت داوری سندیکا ارجاع گردید.
                 در جلسه بعدی اجلاس بررسی قانون مطبوعات و به دنبال برخورد لفظی که با سلامتیان یکی از نمایندگان جناح بنی صدر پیدا کردم، دکتر حداد عادل درفرصت استراحت جلسه از من خواست در اتاق او باهم گفت و گو کنیم. دکترحداد و دکتر ممکن ظاهرا در یک اتاق مستقر بودند که به اتاق دکتر میناچی وزیر ارشاد راه داشت. دراین گفت و گو دکتر حداد از تصویب صدور امتیاز نشریه عصر ایران خبر داد و ضمن اظهار خوشنودی پرسید با کی می خواهید این نشریه را در بیاورید. طبیعی بود که پاسخ من رحمان هاتفی و سایر دوستان کیهان باشد. تاملی کرد و گفت با اقای هاتفی خیلی مربوط اید ؟ پاسخ دادم خیلی مربوط نیستم ولی به ایشان خیلی ارادت دارم. از او آموخته ام، او به انقلاب بسیار خدمت کرده است و شمه ای از صداقت و روحیات مثبت هاتفی را برشمردم. او هم با حرکت سر تایید می کرد. سپس مستقیما به چشمانم نگاه و ضربه را وارد کرد. پرسید خود شما هم توده ای هستید؟ یکه خوردم و پاسخ منفی دادم. به صراحت توده ای بودن رحمان هاتفی را یادآور شد و در برابر واکنش غریزی من اضافه کرد: «بله، هم توده ای ست هم از سران حزب توده و عضو کمیته مرکزی.»
               از نزد او بیرون زدم، باقی مانده اجلاس را ندیده گرفتم و به قدم زدن بدون هدف در خیابان مهناز پرداختم. آن چه را که شنیده بودم نمی خواستم باورکنم. چیزی در درون من شکسته بود. همین دو سال پیش به او قول داده بودم که خبر ساواکی بودن یک دوست مشترک را در دل نگهدارم و من به عهد خود وفادار مانده بودم. با تلخی احساس می کردم که به من خیانت شده است. می دانستم که او چپ گراست ولی تصور می کردم  طرفدار سوسیالیسم علمی است و به جریان های حزبی  وابستگی ندارد. شاید دو ساعت راه رفتم تا اندرونم آرام گیرد و باز هم دل نمی پذیرفت.
                  فردای آن روز با هاتفی و حسین آل ابراهیم در خیابان سپه روبروی تعاونی فرهنگیان قرار داشتیم. دلهره از آن چه شنیده بودم مرا یک ساعت زودتر از موعد سرقرار حاضر کرد. هاتفی هم اتفاقا بیست دقیقه ای زودتر آمد و گفت از چاپخانه ای قدیمی بازدید داشتم که در جمع دوستان توضیح خواهم داد.
             مباحثی پیرامون سیاست های روز در گرفت. قدم را کند کردم. به طوری که او ناچار شد بایستد. دفعتا پرسیدم  رحمان تو توده ای هستی؟  یکی از نادر مواردی که اورا بدون لقب خوانده بودم. انکار نکرد که اصلا دروغگو نبود. به نیم رخ برگشت و پرسید چطور مگر؟ چرا سوال کردی؟ پاسخ را قبلا در ذهن آماده داشتم.
 « چون تمام تحلیل ها و تفسیرهای شما از همه مسایل روز عین سیاست های اعلام شده حزب توده است. حتی من نیمه مذهبی این همه از سیاست ها و برنامه های جمهوری اسلامی دفاع نمی کنم.» زهر خندی تحویل داد و گفت:
« اگر هم باشم چه عیبی دارد؟ » نیم رخ را برگرداند و به راه خویش ادامه داد. پس از چند دقیقه آل ابراهیم و پاداش رسیدند. اگر اشتباه نکنم فرهمند هم به ما پیوست و از چاپخانه آیندگان برای بار دوم یا سوم مجددا بازدید کردیم. امامن تکانده شده بودم. چیزی در درونم مویه می کرد. چاپخانه را این بار سرسری دیدیم و از هم جدا شدیم و من همان جا فکر انتشار روزنامه و هرگونه فعالیت مطبوعاتی را به طور کلی کنار نهادم. بقیه آن روز و آن شب هرچه به صبح نزدیک تر می شد، در این تصمیم استواری و قوت بیشتر می یافتم.
علاوه بر زخمی که توده ای بودن هاتفی بر دلم و روحم نشانده بود یکباره تصاد عجیبی بین شرافت و اخلاق حرفه ای مطبوعات و اعتقادم به مبانی فقاهتی و دینی احساس می کردم.
بیش از یازده سال با رعایت شرافت حرفه ای به کار روزنامه نگاری پرداخته بودم و این دوره با همه دشواری ها، هیچ گاه منافاتی با گرایش و اعتقاد مذهبی پیدا نکرده بود. امکان مالی خروج از کشور را هم نداشتم. نه مذهبی خالص شناخته می شدم و نه توده ای و مارکسیست و یا سلطنت طلب بودم که در خارج مورد حمایت قرار گیرم. به عنوان یک روزنامه نگار حرفه ای هیج آینده ای برای مناسبات با حاکمان جدید نمی دیدم. خارج از چارچوب بدنه اصلی کیهان یا باید به دامان نظام می آویختم و بلند گوی آن می شدم و یا به عنوان یک مبارز، اعتقادات مذهبی و علایق خانوادگی را کنار می نهادم و آمادگی هیچ کدام در من نبود. و البته پاک کردن صورت مسئله، همواره     آسان ترین و ایمن ترین راه به نظر می رسد!!!!!!!.  البته داستان اشک های نیمه شب برای خودم بماند.
تصمیم من نهایی بود و به هاتفی خبر دادم ولی دوره های نهار با او و چند تن از دوستان، چند بار دیگر هم تکرار شد که فقط دیدار دوستانه و نه کاری محسوب می شد.
اگر حافظه یاری کند و اشتباه نکنم ، آخرین دیدار در بهار سال 1359 رخ داد. قرار بود رحمان هاتفی، فرهمند، خدایی، پاداش، آل ابراهیم و من در رستوران نایب آبان با هم نهار بخوریم.
آن روز صبح در صفحه آخر روزنامه جمهوری اسلامی خبری کوتاه ولی در کادر مبنی بر صدور دستور بازداشت سران حزب توده را دیده بودم و تصور می کردم، هاتفی نخواهد آمد. ولی همه امدند به جز علیرضا خدایی. به مجرد رسیدن هاتفی، خبر روزنامه جمهوری اسلامی را به او گفتم. آشکارا یکه خورد ولی استوار ماند. چند دقیقه بعد به عنوان استفاده از سرویس بهداشتی ما را ترک کرد. پاداش از او پرسید برایت چه سفارش دهم. با لبخند پاسخ داد بر می گردم و سفارش می دهم! ... واین آخرین دیدار بود.

                                                      سرنوشت تلخ
                     
                      رحمان هاتفی را باید از دو زاویه دید. چهره آشکار و چهره پنهان. در چهره آشکار همان رحمان هاتفی صمیمی و دوست داشتنی و در چهره پنهان در قامت یک فعال  و مبارز سیاسی یا حیدر مهرگان  و سیامک.
در چهره آشکار، نگاهش تیز و آمیخته به سحر بود. صورتی زیبا و مهربان داشت. چشمانی درشت به رنگ آسمان ، آبی،زلال و روشن و گاهی همراه با غمی که از دیگران می پوشاند.
بسیار کتوم بود. به غایت . هیچ کس را  تا آن جا که من شناختم به اندرون خویش راه نمی داد و در عین حال نه آن چنان بی تفاوت که دیگران را برنجاند. حتی در موفعی که در برا بر  پرسشی با قصد رخنه به درون تنهایی اش قرار می گرفت با لبخندی رندانه روی بر می تافت و می رفت. نه پرخاش می کرد و نه پاسخ می داد.
علی رغم نداشتن تحصیلات دانشگاهی، تاریخ را خوب می دانست. باید کتابی را که درباره تاریخ مشروطه تحت عنوان انقلاب ناتمام نوشته است را خواند و سپس سخن گفت. در روزنامه به ندرت دست به قلم می برد ولی هرگاه که می نوشت زیبا می نوشت. بسیار عفیف و با حیا بود. هم در قلم و هم در اخلاق.
به نقش مذهب در بسیج توده ها ی مردم واقف بود و آن را انکار نمی کرد. به قول خودش در کودکی و نوجوانی و در سحرهای ماه رمضان اذان هم گفته بود. چماق بی سوادی و انگ هایی از این قبیل در ادبیاتش راه نداشت و بر فرق هیچ کس نکوبید. هرگاه که میخ را راهگشا نمی دید، میخ و سندان را رها می کرد. فاصله اش را باطرز فکرهای مختلف در تحریریه کیهان با میزان کارایی حرفه ای آنان تنظیم می کرد. نه با دوستان هم  فکرش   نزدیکی زیاد داشت و نه نسبت به سایر روزنامه نگاران بیزاری نشان می داد. دوستی اش هم حرفه ای بود. مثل روزنامه نگاری اش.
در مورد خبر وسواس و تعصبی فراوان داشت. به خبرهای رسمی روابط عمومی ها بی اعتنا بود و هیچ گاه دروغ نمی گفت.
رحمان هاتفی، زاده 1320 به گمانم در تیر 1362 در زندان توحید زیر شکنجه کشته شد و تا کنون روایت رسمی حکومت، خودکشی وی را ادعا می کند. در مورد تاریخ دستگیری و درگذشت اش  روایات متفاوتی وجود دارد. بعضی اردیبهشت 62 و حتی 63 نیز گفته اند ولی من از سرانجام او پس از بهار 59 بی خبرم.
بعضی از اسناد و تشکیلات حزب توده در سال 1360 به دست حکومت ایران افتاد. آن هم نه در ایران بلکه از طریق سفارت انگلیس در پاکستان. حبیب اله عسگر اولادی هم مامور تحویل گرفتن این اسناد بود و با همین قصد به پاکستان سفر کرد.البته قسمت اعظم پرونده تشکیلات و اسامی کل وابستگان به حزب توده در سال 1361و ازطریق یک مامور سفارت اتحاد جماهیر شوروی که به انگلیس پناهنده شده بود، وارطریق انگلیسی ها دراختیار حکومت ایران قرار داده شد.  فراموش هم نکنیم که مخزن اسناد ساواک که حاوی صدها پرونده در ارتباط با این حزب بود ، بلافاصله پس از پیروزی انقلاب در اختیار نظام قرار داشت. از طریق همین اطلاعات بود که مقامات نظام حتی قبل از هجوم نهائی به حزب، حرکات حزب توده و بسیاری از سران آن را زیر نظر داشته اند. (1)

 روانش شاد
محمد خوانساری
اسفند 1392
(1)-محسن مدیر شانه چی تاریخ دستگیری رحمان هاتفی را بهمن  1361 روایت کرده است .
(1)-دوستم علی خدایی بعنوان یک شاهد نزدیک ،تاریخ 11 اردیبهشت سال 1362 را تاریخ دستگیری رحمان هاتفی دانسته و تاریخ مرگ وی را تیر 1362 ثبت کرده است که قابل استناد می باشد.




                                      ******************************************




.3:19pm
Ali Khodai
گزارش آقای خوانساری در باره اعتصاب مطبوعات در سال انقلاب و مسائلی که در تحریریه روزنامه کیهان در آن تاریخ روی داد را من هم خوانده ام و با آقای طالعی کاملا موافقم که چه بهتر، از هر سو حافظه ها بر کاغذ بیاید. به نیت ورود در بحث کیهان و سندیکای نویسندگان و خبرنگاران و اعتصاب مطبوعات در سال انقلاب تصمیم به نوشتن این چند خط نگرفتم. نمیدانستم آقای خوانساری سرگرم نوشتن کتابی در تکمیل نوشته های پراکنده خویش اند، و حالا که به همت آقای طالعی از آن مطلع شده ام، می خواهم به نکات دیگری اشاره کنم که در ارتباط با کیهان و  رحمان هاتفی نیست، بلکه در ارتباط با تاریخ حزب توده ایران است و امیدوارم آقای خوانساری در کتاب خود این نکات را در نظر بگیرند:
1- دستگیری رهبران حزب توده ایران در دو مرحله و در فاصله حدود 3 ماه صورت گرفت. موج اول دستگیری ها شامل شماری از رهبران حزب توده ایران – کیانوری و افسران 25 سال زندان شاه دیده- و برخی کادرهای عضو کمیته مرکزی و غیر عضو کمیته مرکزی شد. این دستگیری نیمه شب 6 بهمن 1361 انجام شد که شرح کامل آن را با توصیف شکنجه های هولناکی که روی دستگیر شدگان انجام شد، نورالدین کیانوری دبیراول وقت حزب، در نامه 14 صفحه ای خود به علی خامنه ای  شرح داده و دو سال پیش بخش های مهمی از آن را سایت بی بی سی نیز منتشر کرد. موج دوم دستگیری ها، شب 11 اردیبهشت 1362 انجام شد که در آن صدها عضو رهبری (از جمله احسان طبری) و کادر حزب توده ایران دستگیر شدند. از جمله افسران توده ای (افضلی و...) و بخش وسیعی از سازمان غیر علنی حزب توده ایران. در این یورش دوم، هاتفی به همراه فرج الله میزانی (دبیردوم و جانشین کیانوری)، انوشیروان ابراهیمی دبیر و عضو هیات سیاسی کمیته مرکزی حزب و مهدی پرتوی عضو هیات سیاسی و مسئول سازمان غیر علنی حزب دستگیر شدند.
2- رحمان هاتفی ابتدا صبح روز 7 بهمن 1361 در آپارتمانی که دفتر زنده یاد عباس حجری از افسران 25 سال زندان کشیده بود، بصورت اتفاقی بازداشت بسیار کوتاه شد. او حدود ساعت 9 صبح برای دیدن عباس حجری به این دفتر که امور مربوط به تشکیلات تهران در آن متمرکز بود مراجعه کرده بود و نمی دانست که شب گذشته حجری و دیگر افسران و کیانوری و ... دستگیر شده اند. این دفتر در یکی از کوچه های فرعی لاله زار جنوبی قرار داشت و هاتفی وقتی زنگ آپارتمان را می زند با پاسداران روبرو می شود. آنها که از شب قبل این دفتر را اشغال کرده بودند او را به داخل می کشند و دلیل مراجعه اش به این آپارتمان را می پرسند. هاتفی که معمولا در آن دوران با پوشش های مختلف در تهران حرکت می کرد و در آن روز مقداری وسائل نقاشی ساختمان در دستش بوده، با زیرکی و حضور ذهنی که همگان معترف اند در او نهادینه بود، می گوید کارگر رنگ کار ساختمانی است و در این مجموعه به او آدرس خانه ای را برای رنگ کاری داده اند. پاسدارها پس از چند سئوال، او را رها می کنند. او فورا با من تماس گرفت و ما  یکساعت بعد، یکدیگر را در رستوران کبابسرا واقع در خیابان یوسف آباد تهران دیدیم. این دیدار به دستگیری دوم هاتفی در همان روز انجامید که آن نیز چند ساعت بیشتر دوام نیآورد و همه دستگیر شدگان آن نیمروز 7 بهمن 1361 را از پادگان عشرت آباد تهران آزاد کردند. در این دستگیری دوم هم هاتفی خود را با نام دیگری معرفی کرد و گفت که برای خوردن غذا به آن رستوران – کبابسرا- رفته بود. شرح این مسائل از حوصله پیام نویسی بیرون است و شاید من یکبار دیگر و با جزئیات بیشتر آن را نوشتم و منتشر کردم.
3- اگر حکومت کوچکترین اطلاعی از موقعیت رحمان هاتفی در حزب توده ایران داشت، در همان موج اول دستگیری ها او را در خانه اش دستگیر می کرد و یا در دو نوبتی که او را در روز 7 بهمن دستگیر کردند شناخته و آزاد نمی کرد. بویژه که هاتفی در پلنوم وسیع حزب توده ایران که در تهران و در  فروردیه ماه سال 1360 برگزار شد، رسما عضو هیات سیاسی و سردبیر روزنامه ارگان مرکزی حزب "نامه مردم" شده بود و دارای اطلاعات وسیعی بود. البته او در پلنوم حضور مستقیم نداشت و انتخاب او نیز با نام مستعار "حیدر مهرگان" اعلام شد. از هویت او حتی همه اعضای هیات سیاسی و دبیران کمیته مرکزی حزب نیز با اطلاع نبودند. در حقیقت، حکومت در جریان بازجوئی های زیر شکنجه رهبران دستگیر شده حزب در موج اول دستگیری ها تازه با هویت و موقعیت هاتفی در حزب توده ایران آشنا شد و توانست او را زیر نظر بگیرد.
4- بنابراین، آنچه آقای خوانساری درباره حوادث سال 1359 در گزارش خود و در ارتباط با هاتفی و دستگیری رهبران حزب نوشته اند غلط است. در آن تاریخ و آن سال، گروه های سازمان یافته به سرپرستی حجت الاسلام هادی غفاری، در نوبت های مختلف به دفتر مرکزی حزب توده ایران در خیابان 16 آذر واقع در ضلع غربی دانشگاه تهران یورش می بردند و سرانجام نیز آن را غارت و سپس تصرف کردند، اما در آن یورش ها و تصرف دفتر کسی را دستگیر نکردند. نه از رهبران و نه از کادرها. احتمالا اشاره آقای خوانساری باید همین رویداد باشد.
با همین دلائل و شواهد، من بصورت بسیار جدی آن بخش از نوشته آقای خوانساری و یا ادعاهای حدادعادل در باره آگاهی از موقعیت هاتفی در حزب توده ایران را قویا رد می کنم. توصیه می کنم آقای خوانساری اگر قصد انتشار کتابی را دارند که در آن به این نکات نیز پرداخته شده و یا خواهد شد، حداقل به آقای محمد علی عموئی عضو هیات سیاسی و دبیر کمیته مرکزی وقت حزب توده ایران که زنده از زندان بیرون آمده و در تهران زندگی می کنند مراجعه کنند. تصور نمی کنم ایشان برای بیان این نکات مشکلی داشته باشند و مراجعه به ایشان هم تصور نمی کنم درحد تدقیق اطلاعات برای نوشتن کتاب مشکل آفرین شود.
5- آقای خوانساری اشارات دیگری نیز درباره رابطه هاتفی و حزب توده ایران دارند که اهمیت آنها در حد نکات بالا نیست و من در نوشته ای که وعده آن را دادم به آنها نیز خواهم پرداخت.


                               ***************************************************
6:20pm
Seyed Mohammad Khansari
آقای خدائی : یاداشت شما را خواندم ومایلم نکاتی را یادآوری کنم.                                    
1- در مورد تاریخ دستگیری و چگونگی مرگ او، روایت های متفاوتی وجود داردو روایت شما، روایت رسمی حزب توده است. از قضا روایت رسمی حکومت جمهوری اسلامی در مورد تاریخ دستگیری ها که در کتاب 50سال فراز وفرود حزب توده ، اقای  محسن مدیر شانه چی انتشار یافته ، تقریبا همان روایت شما را تائید میکند.
ومن با این روایت مشکلی ندارم  و خود در" یاداشت های پراکنده " نوشته ام که پس از سال 59 از سرنوشت هاتفی بی خبرم. درپارگراف بعدی نیز بدلیل تردید در تاریخ دستگیری وی تصریح کرده ام : که اگر این گفته ها صحیح باشد: هاتفی در فلان تاریخ دستگیر شده است. توضیح شما وکتاب آقای مدیر شانه چی این باور را تقویت میکند که هاتفی لابد درفاصله سال 59 تا زمان دستگیری زندگی مخفی داشته وما به همین دلیل  از وی بی خبر مانده ایم. در مقدمه یاداشتها هم تاکید کرده ام که به زندگی سیاسی وی ورود نمی کنم. زیرا نگاشتن در باره این جنبه از زندگی او بر عهده کسانی است که از نظر ایدئولوزیک بااو هم سنخه و مرنبط بوده اند.
 2_  در ابتدای یاداشت نوشته اید که اینجانب در صدد انتشار کتابی برای تکمیل خاطرات خویشم. وآقای جواد طالعی را تلویحا منبع این اطلاع نام برده اید . من این موضوع را تکذیب میکنم . نمی گویم هیچگاه این کار را نخواهم کرد. ولی تاکنون چنین قصدی ندارم. در سی وچند سال گذشته هم نه آقای طالعی را دیده ام ، نه با اوصحبت کرده ام و نه در فضای مجازی تماسی داشته ایم . اگر او چنین گفته است ، حدس وگمان خودش بوده. معمولا انتشار اینگونه کتابها کار فعالین سیاسی است و من هیچ فعالیت سیاسی ندارم ونداشته ام. دوست دارم که فقط به عنوان روزنامه نگار وحد اکثر یک سندیکالیست شناخته شوم. یاداشتهای پراکنده هم ادای دینی است به ها تفی ویاد وخاطره اوکه باتوجه به حضور همیشگیم در ایران ، میتواند خطرساز باشد.
یکی از دوستان در بهمن سال 92 برای اطلاع از خصوصیات حرفه ای هاتفی از من مدد خواست . با این تعبیر که آنچه در باره وی تا کنون نوشته شده بیشتر رنگ ولعاب حزبی و بویژ حزب توده را دارد ونقش سیاسی وی را تبین میکند. به او قول دادم به عنوان یک غیر توده ای خصوصیات اخلاقی و حرفه ای روزنامه نگاری هاتفی را ، تا آنجا که میدانم واطلاع دارم ، بنویسم ومنتشر کنم. نه بیش از این. موضوع اعتصابها وفعالیت های سندیکائی را نیز به عنوان حوادثی در دوره مسئولیت سندیکائی خود بدقت ولی با حفظ حدود افراد و بازهم در رابطه نقش گاه و بی گاه هاتفی برشمرده ام وبسیاری از نکات را درسینه انباشته ام . نکند احساس من بر حیثیت افرادی خدشه وارد کند. قصد پاسخگوئی به هیچکس را هم نداشته ام .
 3_ در مورد بند چهارم یاداشت شما باید اظهار تاسف کنم. در این بند به استناد دفعاتی که هاتفی را گرفته وآزاد کرده اند، رسما واز روی بی اطلاعی ، روایت من از گفته های دکترحداد عادل را تکذیب کرده اید. همکار سال های دور ، دکتر حداد عادل زنده است وبسیار معروف. کسی بعید است در زمان حیات او از وی نقل قولی به این مهمی را بکند واز مکافات مصون بماند. شما ویا دوستانتان و هم حزبی هایتان با یک تلفن به مجلس شورای اسلامی به سهولت میتوانید با وی تماس بگیرید ودر این مورد ازاو سئوال کنید. اینکه چرا با وجود اطلاع هیات حاکمه اورا دیرتر بازداشت کرده اند، من نمیتوانم برای آن پاسخی داشته باشم . من چرا باید با آقای محمدعلی عموئی تماس بگیرم؟ که نه با ا و  ونه هیچ توده ای دیگری نه هیچگاه تماس داشته ام    ونه درصدد تماس برخواهم آمد . خود شما را نیز فقط در شمایل یک روزنامه نگارشناخته ام ونه در قامت عضو یک حزب سیاسی . در تاکید و ابرام بر صحت یاد آوری دکتر حدادعادل ، خوب است از خود بپرسید که چرا انتشار روزنا مه عصر ایران که امتیاز آن بنام من صادر شده بود، به یکباره کنار گذاشته شد، وچرا کسی که پس از حدود نه سال کار روزنامه نگاری تا عضو و رئیس هیات مدیره سندیکا انتخاب شده بود، یکباره همه چیز را بوسید وکنار گذاشت.در هرحال ضمن ابراز تاسف مجدد از این بخش نوشته شما ، تکذیبتان راقویا تکذیب میکنم.
                                       ***************************************************
Ali Khodai


آقای خوانساری نازنین که بسیار هم از این ارتباط خوشحال شده ام. طبیعی است که شما در جریان ریز بسیاری از مسائل حزب نباشید و هیچ خرده ای بر شما دراین زمینه وارد نیست. من صرفا خواستم به شما اطلاع دقیق بدهم که چه حوادثی روی داده است. هاتفی تا لحظه دستگیری هم زندگی مخفی داشت. تاریخ 1359 که شما در باره دستگیری رهبران حزب نوشته ای قطعا اشتباه است و هدف من این یادآوری بود. مسئله کتاب شما را آقای طالعی روی صفحه خانم شجاعی نوشته است که چند پیام دیگر هم هست و همه در ارتباط با یادداشت های شما. حتما مراجعه کرده و خواهید خواند. من با این تصور که شما قصد انتشار کتابی را دارید که قطعا از یادداشت های پراکنده مهم تر است، نوشتم که در صورت نیاز به تدقیق برخی تاریخ ها می توانید به آقای عموئی مراجعه کنید، و الا هیچ نیازی به این کار نیست. کتاب آقای شانه چی را نخوانده ام اما آنقدر در باره دستگیری ها کتاب و خاطره نوشته شده که نیازی به تصور نمی کنم به مطالعه کتاب آقای شانه چی باشد. از جمله خاطرات خود کیانوری در دو جلد که در واقع بخش زیادی از آن بازجوئی ها و مصاحبه با اوست.

  • آن توضیحات نخست من را بیشتر احساس ارادت و احترام من به خودتان و حرفه ای که اعتقاد دارم شما یکی از بهترین نمایندگان آن بودید و شاید هنوز هم باشید بدانید.

    با تجدید ارادت و خاطرات
                                           ***************************************************
Seyed Mohammad Khansari
علی جان . من در عمر روزنامه نگاری خویش وحتی پس از رانده شدن از آن و پناه به سیستم بانکی ، یادم نمی آید دروغ گفته باشم . در مورد درگذشت دوست نازنین از دست رفته مان ، من خود تصریح کرده بودم که از سرنوشت سالهای اخر عمر او اطلاع ندارم . بنابراین روایت تو را می پذیرم وبلافاصله در زیر بخش چهارم یاداشتهایم یادآوری و روایت تورا بنام خودت درج کردم. البته این سئوال مقدر همچنان ذهن مرا مشغول کرده است که چرا باوجود اطلاع قاطع حداد عادل از وابستگی حزبی هاتفی که لابد سایر مقامات مهم وبخصوص امنیتی هیات حاکمه نیز از ان اطلاع داشته اند ، هاتفی وسایر رهبران حزب توده چطور تا بهمن 61 و یا یهار62 از چنگال نظام در امان مانده اند. بهرحال قصه فقدان هاتفی وپراکنده شدن آن تحریریه بزرگ ده ها سال است مرا رها نکرده.
    ***************************************************  
Ali Khodai
با سلامی دوباره- کار خوبی کردید که توضیح من را منتشر کردید. الان دیدم که خانم جهان هم توضیحی داده اند. تصور می کنم دیگران هم این توضیح را به اشکال مختلف خواهند نوشت. من آنچه برای شما نوشتم روایت مستقیم خودم است. من تا 7 اردیبهشت 1362 یعنی سه روز پیش از یورش دوم به حزب توده ایران با هاتفی در ارتباط مستقیم بودم. یادم رفت برای شما بنویسم که با آقای طالعی نیز ارتباطی ندارم. شاید 15 سال پیش در حاشیه یک همایش بسیار کوتاه ایشان را دیدم و دیگر هیچ. آنقدر زندگی من پر حادثه گذشته است که اغلب چهره های دوران دانشکده را بسیار سخت به یاد می آورم، مگر امثال شما که در کیهان دیده ام. حتی خانم جهان را هم خوب به یاد نمی آورم در کیهان. روی فیسبوک شما تصویری از آقای رستمیان دیدم که اگر او را مستقیم می دیدم قطعا نمی شناختم. همچنان که چهره دلنشین تر شده شما در این سن و سالی که اکنون دارید. خانم شجاعی را هم نمی شناسم و اگر مطلب شما را ارسال نکرده بود، از نوشته شما هم غافل مانده بودم. البته ایشان دوست فیسبوکی من است و درجمع 5 هزار نفری که روی فیسبوک من هستند. آقای خوانساری عزیز! شهریار غزلی دارد که یک بیت آن چنین است:
آسمان، کین جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من، نمی ریزد به هم دنیا چرا؟
و این وصف کیهان و روزگاری است که بر همه ما گذشت

چیز بیشتری در این لحظه ندارم که بنویسم، بویژه که باید هرچه زودتر کار شبانه ام را آغاز کنم. شاید در آینده، با کنکاش بیشتر روی فیسبوک شما، به ضرورت مطلبی برایتان نوشتم.
اگر امکان اصلاح دو خط توضیح خودتان را در بالای مطلب من دارید، لطفا اصلاح کنید که هاتفی در یورش اردیبهشت ماه به حزب توده ایران دستگیر شد. در متن من ارسال من هم همین تاریخ قید شده است.
 ***************************************************
سلام وارادت بسیار جناب خوانساری. توفیق یافتم بخشی ازخاطرات ویادداشت هایتان را مرورکنم. همین که همت کرده و خاطرات 35 سال پیش را درمعرض داوری می گذارید فی نفسه ارزشمنداست.من هم به عنوان همکارکوچک شما پای یادداشت مربوط به وقایع دوران انقلاب ونقش مطبوعات و... به قول فیس بوکی ها لایک دادم.درعین حال اجازه می خواهم ایجا نکته ای را یاد اداوری کنم درباره داوری های انجام شده درباره برخی اشخاص که ازهمکاران دوستان مشترکمان بوده اندهریک با طبع وخوی و خصلتها ومنش های مختلف وبینش های گونه گون.استبداد مانع از بروز استعدادها ونیز شفاف شدن عقاید و سلایق فکری متنوع بود ودوران انقلاب فضایی برای بروز این ویژگی های زشت و زیبا فرام می کرد.اما بی شک همه یااکثریت ،نیت های پاک وآرمان خواهانه داشتند هرچندبرخی با ناپختگی وتندی یا کندی رفتارمی کردند.حالا درپس سی واندی سال چه بسا همه آنهاکه ازحوادث گوناگون سربه سلامت برده اند به دیدگاههای تازه ای رسیده وخود نفاد کژتابیها و رویاپردازیهای بیگانه با واقعیات شده باشند...دریک کلام نقد گذشته افراد نباید مانع از دیدن وجوه دیگر- به ویژه تغییرات مثبت درهمان اشخاص - بشود.همان طور که درباره برخی افرادمثل راجی به جنبه های مثبت اشاره کرده اید درموردبرخی دیگر از دوستان وهمکاران آن دوران نیز می توان به وجوه مثبت شخصیت حرفه ای شان اندیشید. کاش این گونه بحث ها را می توانستیم در خانه وکاشانه صنفی مان طرح کنیم. باتجدیدارادت.رستمیان
آقای رستمیان عزیز . ارادتمند شما هستم واز یادآوریتان سپاسگزارم. رستمیان عزیز بدانید که ما سی وچند سال است ، در مقابل کج تابی ها و گزارش های افراطی بعضی از افراد مورد نظر ، سکوت کرده ایم ومارکسیست ها به این خیال که عملکرد آنها فراموش شده است، این بار مدعی ما شده اند!!! آقای رستمیان همین چند ماه پیش بود که یکی از انها بعنوان یاد نامه هاتفی مطلبی منتشر کرد و به عنوان کسی که ، هاتفی وکل تحریریه بزرگ کیهان و تحریریه روزنامه اطلاعات را درمورد چاپ بیانیه ایه الله خمینی در مورد پایان اعتصاب گمراه کرده است با نام از من یادکرد وانگشت اتهام را بسوی من نشانه رفت. آیا نباید به اینها پاسخ داده شود؟ خاطرات فرار آقای رضا مرزبان را بخوانید تا از تعجب حیرت زده شوید. موقعی که این کتاب به دستم رسید ، مرزبان تازه درگذشته بود ومن براساس توصیه ای که شما نوشته اید، احترام کردم و درپاسخ ودفاع از هیات مدیره پر افتخار دوره سیزدهم سندیکا چیزی ننوشتم واز تلاشهای سندیکائی وی نیز تجلیل کردم. در این نوشته هم کوششم براین بود که حرمت افراد حفظ شود وفقط چهره دوست داشتنی ودرخشان رحمان هاتفی از منظر یک غیر کمونیست و چپ غیر مارکسیست ترسیم گردد.
     Ebrahim Rostamian  
جناب خوانساری عزیز؛متاسفانه نه آن یادنامه را دیده ام ونه خاطرات مورد اشاره را.دفاع دربرابر اتهامات نابجا هم حق هرکسی است.من هم زحمات وفداکاریها و تدابیر عقلانی سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات در دوران پرنشیب وفراز وسراسرخطرناک انقلاب را ازصمیم قلب ارج می گزارم و بی مهری درحق پانان را جفایی بزرگ به تاریخ مبارزات روزنامه نگاران آزادیخواه ارزیابی می کنم.هرچندشیوه توضیح و تبیین را بر مقابله به مثل ترجیح می دهم.نهایتا" می خواهم اشراه کنم که رمز موفقیتهای سندیکا ودستیابی روزنامه نگاران ایرانی به جایگاهی ارزشمند درمبارزات مردم علیه استبداد همان همدلی و همراهی اعضای خانواده مطبوعات باوجود اختلاف سلایق و عقاید بود.وامروز هم به رغم موانع فراوان باید به همان راه ورسم بازگشت و.ازدامنهء اختلافت کاست و بروجوه مشترک صنفی و حرفه ای برای احیای جایگاه روزنامه نگاران انگشت تاکید گذاشت.دراین راه گام های اصلی را باید پیشکسوتانی بردارند که از کوران حوادث سربلند و مجرب بیرون پامده باشند. 
 **************************************************

بیتوته کنار سرو - قسمت سوم

 بیتوته کنار سرو - قسمت سوم




  امیر به جای سپهسالار
                         

  هنوز سال 54 به پایان نرسیده بود که امیر طاهری، برجسته ترین روزنامه نگار از نسل جوان ها به عنوان سردبیر جایگزین دکتر مهدی سمسار شد. هرچند سردبیر محبوب قبلی با عنوان سردبیر کل نشریات  برای مدتی در موسسه کیهان ماند ولی همه می دانستند که این یک عنوان تشریفاتی است. طینت پاک دکتر سمسار علی رغم اخم ظاهری ، اورا محبوب تحریریه کیهان ساخته بود  و باعث می شد که اکثر افراد تحریریه هر چند روز یک بار به دیدارش بشتابند.
                   بسیاری همکاران گارد قدیم ، سردبیری امیر طاهری را ناشی از فشار دولت به دکتر مصباح زاده می دانستند ولی اگر از نزدیک با قابلیت ها ی استثنایی امیر طاهری آشنا بودند، چنین قضاوتی تمی کردند. مردی که چند زبان زنده را به خوبی می  داند، می نویسد، ترجمه می کند و سخن می گوید. گفتن از دانایی ها و مهارت های حرفه ای او دیگر ضرورت ندارد. آفتاب عمرش دراز باد که هم شناخته شده است و هم در سطوح بین المللی معتبر.
در آن موقع نشستن بر جای سپهسالاری چون دکتر سمسار دشوار بود. همیشه این طور است و قبول مسوولیت پس از مدیران قوی و کارآمد کار سختی است و توان بالا می خواهد. و امیر طاهری به خوبی از عهده این کار برآمد. سیاست بیرونی کیهان را خود اداره می کرد. بعضی از ممنوعیت ها را با اتکا به نفس و مستظهر به حمایت صاحب موسسه و دوستان دولتی خویش برطرف ساخت. از رحمان هاتفی به عنوان اصلی ترین همکار استفاده کرد و او عهده دار تمشیت تمامی مسایل داخلی تحریریه شد. تصمیم های امیر طاهری در اغلب موارد، رنگی از مشورت های هاتفی داشت. این دو بسیار با هم رفیق بودند. هردو جوان و حرف هم را به خوبی می فهمیدند و تا آخر دوره سردبیری امیر طاهری، به هم وفادار ماندند. یکی از طیف راست مرکز و دیگری از منتهی الیه چپ رسمی. وقتی ضوابط حرفه ای حاکم باشد، همزیستی هم به سهولت فراهم می آید واین داستان واقعی و سر حقیقی توفیق کیهان بود.
                اوایل سال 55 واواخر سال 54 جوان ها در کیهان جاافتاده بودند. علیرضا { علی } خدایی در قامت معاون سرویس شهرستان ها، تعدادی از دانشجویان دانشکده مانند رستمیان و شهامی پور را جذب کرده بود. هوشنگ اسدی، مجید رحماانیان، شاهرخ صداقتیان، قویفکر، فریدون صدیقی، ساسان رئوفی ، مهدی فرقانی و خانم های امیری، ضیایی و بدیعی سرویس گزارش کیهان را عملا در اختیار گرفته بودند. خانم نوشابه امیری گرایش خبری قوی تری داشت. بنابرا ین پس از مدت کوتاهی به سرویس سیاسی پیوست.
رحمان هاتفی و  محمد بلوری دو روز پی در پی ، قبل از نوروز 54  از تغییر بعضی دبیران تحریریه خبر می دادند تا این که امیر طاهری یک روز مرا به ملاقات دکتر مصباح زاده فرستاد. دکتر بی مقدمه اطلاع داد که به عنوان دبیر سرویس اقتصادی انتخاب شده ام و در مقابل نگاه استفهام آمیز من اضافه کرد البته به پیشنهاد و تایید آقای امیرطاهری.
خیلی استقبال نکردم و در مورد وضعیت آقای طاهریان پرسیدم. پاسخ داد نگران وی نباشید، همچنان با عنوان دبیر در تحریریه می ماند. توصیه هایی برای راه اندازی مجدد صفحه اقتصادی داشت که مدتی بود تعطیل مانده بود. من نظر دکتر را در مورد تجمیع واحدهای مرتبط با سرویس اقتصادی از جمله حوزه انرژی جویا شدم. موافق بود و اظهار داشت حوزه های آب و برق، راه و ترابری و مسکن و شهرسازی وسازمان برنامه  به سرویس اقتصادی ملحق خواهد شد ولی در مورد بخش نفت فعلا تامل کنید تا شرایط آن فراهم شود.
                لحظه ای تصور کردم که می خواهد مرا از کوران اخبار وزارت امور اقتصادی و دارایی دور کند . زیرا مدتی بود که روابط ما با مقامات این وزارتخانه و به ویژه شخص وزیر تیره و پر تنش شده بود. من از ارایه اخبار آن جا مطلقا کوتاه نمی آمدم و آن ها نیز علی رغم این که اخبار ما متکی بر اسناد و بخشنامه ها کاملا حقیقت داشت، مرتب آن ها را تکذیب می کردند. در دو جلسه ای که در پائیز 54 در حضور دکتر مصباح زاده برای نوعی هماهنگی تشکیل شد، دکتر به حقانیت من گواهی داد ولی توافقی حاصل نشد. ما هم چاپ هرگونه توضیح و تکذیب را جدا متوقف کردیم. لذا در ابتدا تصمیم دکتر برای این ارتقا چنگی به دل نمی زد. دلم می گفت پیشنهاد را رد کنم. ولی طرف صحبت دکتر مصباح زاده بود که برای همه تحریریه کیها ن حالت پدری داشت و به سادگی نمی توانستی صحبت اورا رد کنی. سکوت مرا حمل بر موافقت کرد و پرسید کی در سرویس اقتصادی مستقرمی شوید؟ سرویس اقتصادی در آن زمان نخستین میزها بعداز راهرو ورودی تحریریه را اشغال کرده بود. مشترک با سرویس فرهنگی که دکتر حسین ال ابراهیم را به عنوان دبیر و خبرنگار در اختیار داشت. بهانه خوبی پیدا کرده بودم و پاسخ دادم همین جا که مستقرم می مانم!!
این پاسخ هم بوی رد پیشنهاد را می داد و هم می توانست ناز وادا تداعی شود. دکتر کمی اخم کرد و سوال خود را مجدد  تکرار نمود. ناچار به صراحت گفتم می خواهم در همین جایی که نشسته ام بمانم. اگر بناست ضمن ادامه فعالیت فعلی سایر اخبار اقتصادی را ببینم دوستان در همان جا تحویل دهند. صفحه اقتصادی را نیز در همان جا می بندم. پس از لحظه ای تامل قبول کرد و گفت ترتیبش را می دهم.
              در بازگشت به تحریریه امیرطاهری و هاتفی با نگاه تعقیبم کردند. به همان میز قدیمی خود بازگشتم و پس از خاتمه کار روزانه بدون این که به دوستان سرویس اقتصادی سرکشی کنم یا چیزی بگویم به خانه رفتم. اوایل شب رحمان هاتفی تلفن کرد. خوشحال بود که یکی از دوستان و علاقمندان خودش مسوولیت مستقیم بخشی از اخبار روزنامه را بر عهده می گرفت. اصرار کرد که نمی شود سرویس اقتصادی را از راه دور اداره کنی. سماجت به خرج دادم و به موافقت دکتر در این مورد اشاره کردم. ناچار تصمیم گرفت که کل میزهای سرویس را به همان جایی که من نشسته ام منتقل کند. فضای لازم برای این کار با بریدن قسمتی از دم سرویس اخبار سیاسی و عقب کشیدن بخشی از سرویس حوادث فراهم شد و دوستانم محمود ستایش ، خلخالی، ایقانی، احمد ریاحی و شاید شهلا کلانتری دور چند میز جمع شدیم. شهلا کلانتری خیلی زود شاید کمتر از دو هفته کیهان را ترک گفت. گویا به خانه بخت رفت. به تدریج چند همکار جدید جذب سرویس ما شدند که شناخته ترین آن ها دکتر حسن نمکدوست تهرانی است که امروز از اساتید ارتباطات محسوب می شود و آن وقت هم خبرنگار خوبی بود. آقایان عظیمی و عابدینی هم بودند که به معرفی روانشاد مرزبان به ما پیوستند. دکتر انورخامه ای با معرفی رحمان هاتفی و هم چنین مرحوم دکتر حبیب چینی با مقالاتشان به ما کمک می کردند.
اخباراقتصادی  در فاصله سال های 52 تا 56 بسیار مورد توجه کادر سردبیری قرار می گرفت.زیرا خطوط قرمز بسیار پر رنگ و غلیظ در  مسایل سیاسی ماتع از کار دلخواه می شد. عملا روزنا مه ها فقط اخبار سیاسی تایید شده و رسمی را درج می کردند و گاهی در بعضی از سال ها در به کارگیری بعضی از کلمات و لغات نیز دچار محدودیت و سانسور شدید بودند.. اخبار اقتصادی هم مورد توجه مردم و به خصوص طیف خوانندگان روزنامه ها قرار داشت و هم مشکلات بعدی و گرفتاری های سیاسی به بار نمی آورد.

                                       فعالیت سند یکائی
           
                     سال 55 و نیمه اول 56 بدین منوال گذشت. موعد انتخابات هیات مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات فرارسید. جو عمومی در تحریریه رو به تغییر بود. نامه های سرگشاده ار سوی بسیار کسان و گروه ها منتشر می شد. حکومت و نظام هرماه از ماه پیش ضعیف تر نشان می داد. افراد مارک دار نهادهای انتخابی به تدریج حذف می شدند. اعتراض و مبارزه با سانسور از کانون نویسندگان شروع و در شکل شب های شعر رخ نمود و منجر به برخورد قهرآمیز با نویسندگان شد. بلافاصله انتخابات کانون وکلا با حذف تمامی افراد سرسپرده نظام و تشکیل هیات مدیره ای مردمی برگزار شد.
جمع تحریریه، من به اتفاق مرحوم جلیل خوشخو و جواد طا لعی { که به تازگی در سرویس شهرستان ها گل کرده بود  } را به عنوان کاندیدای  کیهان معرفی کرد. هر سه برای اولین بار بود که کاندید می شدیم. در انتخابات آن دور سندیکا بعضی از پیش کسوتان  وابسته به حزب رستاخیر وطرفدار سلطنت، خود کاندید نشدند و برخی نیز در جلسه مجمع رای نیاوردند. جلسه نخست مجمع به حد نصاب نرسید و انتخاباتی برگزار نشد.
 در جلسه مجمع دوم به خاطر مامور یت  کره جنوبی حاضر نبودم ولی علی رغم آن در بازگشت دریافتم به همت کارکنان کیهان و برخی از دوستانم در اطلاعات رای خوبی آورده و انتخاب شده ام. در انتخابات داخلی هیات مدیره محمد علی سفری به عنوان دبیر سندیکا، خوانساری به عنوان رییس هیات مدیره و هرمز مالکی که از روزنامه نگاران با سابقه و بسیار شریف بود به عنوان خزانه دار سندیکا انتخاب شدند. بقیه اعضا هیات مدیره عبارت بودند از شادروان جلیل خوشخو که برا ی  مدت کوتاهی دبیر سرویس مقالات کیهان بود، جواد طالعی از کیهان، بحرالدین مهین تاش از روزنامه آیندگان  ولقائی از مجموعه مطبوعاتی های شاغل در مجلات.
                با وجود بروز نشانه هایی از یک طوفان قریب الوقوع تا اواخر خرداد 1357 هنوز آرامش نسبی وجود داشت. در این فاصله نه ماه توانستیم به سرعت چند موضوع مهم را در دستور کار سندیکا قرار داده و پیش ببریم . مهمترین آ نهاموضوع شروع احداث ساختمان خانه سندیکا و طراحی و پیشبرد طرح طبقه بندی مشاغل تحریری بود. در هردو مورد کمیته هایی تعیین شدند تا در کنار هیات مدیره مستقیما بدان اهتمام کنند.
هیات مدیره قبلی سند یکا با زحمت بسیار و در خور ستایش، قطعه زمین مناسبی را خریداری کرده بودند. کمیته ای با مسوولیت شادروان مرزبان و باشرکت شادروان مهدی بهشتی پور و بنظرم  سیروس علی نژاد ماموریت یافت با استفاده از وجوه حق عضویت حدود 500 نفر عضو سندیکا وهدایا و کمک های غردولتی نسبت به احداث این ساختمان اقدام کند. طرح و نقشه و جزییات فنی را یکی از سرشناس ترین آرشیتکت های کشور که با کمال تاسف نام اورا فراموش کرده ام، به طور رایگان و بدون چشم داشت مادی ارایه کرد. با اخذ پروانه  ، احداث ساختما ن  به سرعت شروع و تا آخر دوره یعنی سال 58 تقریبا تکمیل شده بود. هرچند نصب درب اصلی و چید مان آن برای هیات مدیره بعدی باقی ماند.
                سرنوشت «خانه سندیکا» را باید از دوستان و همکار ان عزیزم  یعنی محمد بلوری و محمد حیدری که مسوولیت هیات مدیره بعدی را بر عهده داشتند پرسید. همین قدر اشاره کنم که با وجود تنگنای مالی، ما برای تامین هزینه های تکیمل این ساختمان هیچ گونه کمکی ازدولت دریافت نکردیم. مهین تاش از سوی اردشیر زاهدی پیام آورد که   "خوب است نامه ای به پیشگاه اعلیحضرت بنویسید تا مورد حمایت مالی ایشان قرار گیرید." این پیشنهاد در جلسه رسمی هیات مدیره طرح و مورد پذیرش اکثریت اعضا ( بجز مهین تاش و لقایی) قرار نگرفت و متاسفانه به یک گزارش علیه این جانب به ساواک منجر شد که در سال 1358 و بعداز پیروزی انقلاب فاش گردید.
                     طرح طبقه بندی مشاغل تحریری، طرح بسیار مهمی بود که اجرای آن سالها به تعویق افتاده و این بخش از قانون کار در مطبوعات به فراموشی سپرده شده بود.هیات مدیره سندیکا در همان سال 56، مجدانه و با کمک چند تن از  دوستان ، بخصوص دوشت مشفق و فداکار، نعمت ناظری که اینک در کانادا به سر می برد و با حدود پنج یا شش ماه کار مدوام و صدها جلسه ای که در وزارت کار ، داخل سندیکا و داخل تحریریه هر یک از سه روزنامه کیهان اطلاعات و آیندگان تشکیل گردید، بدون این که مشاوری برای تهیه  طرح انتخاب کند، مشاغل تحریری مطبوعات را احصا، طبقه بندی و ارزش گذاری کرد. بدین ترتیب امتیاز هر شغل و عنوان مطبوعاتی معین شد . امتیاز عوامل فردی شاغل از قبیل سابقه و تحصیلات را پیش بینی و مدرج نمود. برای هر یک از مشاغل از خبرنگاری ساده تا سردبیر شرح شغل تهیه گردید. کمیته هایی نیز با هماهنگی مدیران روزنامه های سه گانه معین شدند تا این طرح  را اجرا کنند.
                  در آخرین مرحله برای توافق در مورد ضریب مالی جدول امتیازات، جلسه ای با حضور شادروان دکتر مصباح زاده، فرهاد مسعودی و داریوش همایون  صاحبان سه روزنامه پر تیراژ کشور و رییس و دبیر و سه تن از اعضای هیات مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگارا ن در دفتر دکتر ودیعی وزیر کار تشکیل شد. به غیر از وزیر دوتن از مدیران کل وزارتخانه مزبور و آقای خواجه نوری کارشناس آن وزارت که حقا در زمینه تدوین آن طرح به ما کمک کرد و به رسم قدرشناسی لازم بود نامی از وی برده شود، نیز حضور داشتند. کارفرمایان مطبوعات ابتدا رقم ضریب هشتاد و سپس یک صد را پیشنهاد کردند در حالی که هیات مدیره سندیکا ضریب 170 ریال را در نظر داشت. به دلیل اختلاف فاحش بین این دورقم جلسه به تلخی کشید و برخورد تنش آلودی میان فرهاد مسعودی و محمد علی سفری رخ داد. دکتر مصباح زاده کوشش در آرام کردن جلسه داشت و لی مسعودی ادعا می کرد بار مالی طرح آن قدر سنگین است که موسسه اطلاعات نمی تواند آن را تامین کند. در این موقع برای اولین بار تهدید به اعتصاب را از سوی سندیکا عنوان کردم . جلسه تقریبا به بن بست رسیده بود. به ناچار دکتر ودیعی وزیر کار از همان جا با  نخست وزیر تماس گرفت و ماجرا را گزارش داد. آن گاه وزیر کار با اشاره فرهاد مسعودی را به نزدیک خود طلبید تا با هویدا صحبت کند. با این تلفن که گویا وعده افزایش نرخ  آگهی های دولتی داده شد  ، مسعودی آرام گرفت و مذاکره ادامه یافت. آن گاه سندیکا پیشنهاد خودرا از 170 به 160 ریال تعدیل کرد و داریوش همایون به نمایندگی از دو کارفرمای دیگر ضریب 140 ریال را پذیرفت. بالاخره وزیرکار صریب ریالی 150 را به عنوان یک ضریب مطلوب که موجب افزایش دریافتی روزنامه نگاران به میزان 50 تا 60 درصد می شد را به عنوان حسن ختام اعلام کرد و موافقت نامه مربوطه به امضا رسید. در این توافقنامه مقرر بود که فعلا تا اجرای کامل طرح، کارفرمایان 25 درصد به عنوان علی الحساب بر حقوق کارکنان تحریریه ها بیفزایند که در بعضی از واحدها مانند کیهان چنین شد.

                                 دولت شریف امامی وچاپ عکس ایه الله  
-                        
                 اواسط شهریورماه 57 فرارسید. امیرطاهری جلای وطن کرد. نصیر امینی به مرخصی طولانی رفت. رحمان هاتفی سردبیری کیهان را به عهده گرفت. هنوز از تشکیل شورای سردبیری فاصله داشتیم. علیرضا خدایی قدیمی ترین دانشجویی که چند ماه قبل از من از دانشکده به کیهان آمده بود به عنوان دبیرسرویس سیاسی       جانشین نصیر امینی شد. بلوری کماکان معاون سردبیر ماند. مسوولیت صفحات لایی به هوشنگ اسدی واگذار شد و جواد طالعی به جانشینی خدایی معاونت سرویس شهرستان ها را بر عهده گرفت.
در پنجم شهریور 57 دولت شریف امامی با ادعای گشایش کارها و بهبود فضای عمومی کشور از جمله در ارتباط با مطبوعات کار خود را آغاز کرد. چند روز اول نیز تغییرات محسوس بود. محرم علی خان و جانشین وی – عمله دولتی سانسور- از صحنه غایب شدند. منوچهر آزمون معاون و مشاور اصلی رییس دولت مدام تغییر این فضا را یادآوری می کرد.
                    تا این که حوالی ظهر هشتم شهریور مشغول کار روزانه بودم که رحمان هاتفی آهسته و نجوا کنان در گوشم گفت: «امکان چاپ عکس آقای خمینی وجود دارد.» پاسخ دادم خوب چاپ کنید، به هر بهانه ای، تردید چرا؟  گفت عکس آقای خمینی را در آرشیو نداریم. گویا قبلا از سوی مقامات از دسترس تحریریه خارج شده است. نیم خیز شدم و گفتم آن را دارم و راه افتادم. نمی دانم چگونه به منزل رسیدم. عکس آیت الله خمینی را از کتاب «نهضت دو ما هه روحانیون» نوشته علی دوانی با کمی بی دقتی جدا کردم. عکس همه مراجعی که در قضیه انجمن های ایالتی و ولایتی دخالت کرده و به شاه و نخست وزیر نامه نوشته بودند چاپ شده بود. عکس را در داخل روزنامه غلاف کرده و با شتاب به کیهان راندم. از میدان فردوسی که سرازیر شدم، ماشین های خط روبرو چراغ و بوق می زدند ومن نمی دانستم چرا!! وقتی وارد محوطه کیهان شدم حدود یک بعدازظهر بود. دیدم تاجیک به سوی اتومبیلم می آید و می خندد. نگاه کردم، هردو چرخ عقب ماشین پنچر بود و من متوجه نشده بودم. عکس را مستقیما در ماشین خانه تحویل رحمان هاتفی دادم و آن عکس اختصاصی - که اولین عکس آیت الله خمینی در روزنامه های کشور بود – تیراژ آن روز کیهان را به بالاتر از یک میلیون نسخه رساند. گویا اطلاعات هم عکس کیهان را کپی کرده و در ساعت چهار بعدازظهر به عنوان چاپ دوم آن را منتشر ساخت. با چاپ عکس ایه الله خمینی دوره جدیدی در تحولات اوضاع پدید آمد. ودرحقیقت پیش پرده قیام واپسین مردم آغاز شد. گویا حجاب ها کنار رفت وعموم مردم دریافتند که میتوان علنا با نظام حاکم در افتاد وجان سالم بدر برد. چاپ این عکس همچنین حکایت از رها  شدن جریان امور از بند ساواک داشت. اوفول قدرت ساواک نمایان شده بود.سرعت رویدادها یکباره شتاف گرفت. تعداد مجالس وعظ وخطابه رو به فزونی گذاشت. تیراژ همه روزنامه ها روز بروز افزوده مبشد. مردم تشنه خواندن همان روزنامه هائی بودند که سال های متمادی آن ها را دولتی می پنداشتند. مردم عادی روزنامه خوان شده بودند وجلوتر از روشنفکران موضع می گرفتند. برای اولین بارمیشد همهمه حضور توده ها را درپیشانی انقلاب وجلوتر از قیل و قال روشنفکران دید واحساس کرد.
روزنامه ها پس از چاپ عکس آیه الله خمینی و ندیدن عکس العملی خشن از  ساواک، روز بروز از خود سانسوری نیز فاصله گرفتند وبه همین دلیل ، چاپ این عکس که فقط ابتکار شخصی رحمان هاتفی قلمداد میشود ، به عنوان سرفصلی شاخص در رویدادهای سال 57 ثبت گردید.شاه از چاپ این عکس بسیار برآشفت وبر شریف امامی سخت گرفت.دولت نیز از گردش امور وجلسات پی درپی مذهبی و سیاسی به تنگ آمده وزیر فشار شدید شاه
وژنرال های ارتش ، حکومت نظامی اعلام کرد ودر هفدهم شهریور یعنی جمعه سیاه، به شنیع ترین شکل امواج انسانی تظاهر کننده در میدان ژاله را به رگبار بست. دولت شریف امامی کاملا بی اعتبار شد. تعداد تلفات این فاجعه به اندازه ای بود که نفرت عمومی مردم را به حداکثر ممکن  تشدید کرد .رابطه حداقلی دولت با ملت بطور کلی قطع شد وحتی طرفداران قبلی شریف امامی نیز اورا محکوم کردند.
                                         
                                               زندان ونخستین اعتصاب                                                              
                     

                   شامگاه هیجدهم مهر 57، همرا بادونفر ازهمکاران مطبوعاتی بازداشت شدم. علی باستانی معاون سردبیراطلاعات نیز بازداشت شده بود. شایع بود که چند نفر دیگرنیز بازداشت شده بودند. ولی حداقل لحظه نگاری هائی که از جلیل خوشخو ومحمد بلوری نقل شده ، حکایت از عدم بازداشت آنان دارد. حضور گوران در مذاکرات روز اول اعتصاب نیز صحت بازداشت اورا منتفی می سازد. دربازداشتگاه کمیته مشترک علی باستانی را درحال تحویل لوازم شخصی خویش دیدم . باخنده گفت شما را هم آورده اند؟ مامور فرصت پاسخ وخوش و بش نداد وبداخل سلول انفرادی هدایت کرد.
                 صبح 19 مهر حاکم نظامی تهران، ارتشبد اویسی چند سرهنگ و سرگرد را برای کنترل لحظه ای مطالب روزنامه های کیهان و اطلاعات  به تحریریه ها اعزام داشت. با توجه به اینکه در بازداشت کمیته مشترک بودم، بعنوان شاهد عینی نمیتوانم از لحظه شروع اعتصاب چیزی بگویم ولی حسب روایت ها وگزارش بعدی دبیر سندیکا به هیات مدیره ، تحریریه کیهان دربرابر حضور سرهنگ ها مقاومت میکند ودست از کار میکشد. درنتیجه
ابتدا تحریریه کیهان و سپس اطلاعات و از صبح روز بعد آیندگان به اعتصاب می پیوندند.
سندیکای نویسندگان و خبرنگاران از ظهرنوزده مهر بلافاصله رهبر ی و اداره اعتصاب را بر عهده گرفت. از اعضای هیات مدیره اینجانب در بازداشت بودم ولی محمد علی سفری  دبیر، هرمز مالکی ، جواد طالعی و جلیل خوشخو به عنوان عضو هیات مدیره توانستند با کمک پیش کسوتان مطبوعاتی به وظیفه سندیکایی خود به بهترین وجه عمل کنند.
               چند ماه  قبل از آن ، فقط تهدید به اعتصاب در جلسه ای که قبلا به آن شاره شد، منجر به واکنش و دخالت سریع شخص نخست وزیر گردید. اما این اعتصاب به معنی پایان دوران سلطه پذیری روزنامه ها از اوامر حکومت تلقی شد و از همین جهت تاثیر و اصالتی تاریخی دارد. بدنبال  جلسه رسمی هیات مدیره ، سندیکا درچهار بعداز ظهر نوزدهم مهر گروهی از دوستان و پیش کسوتان را فرا خواند و نهایتا در بیانیه ای چهار بندی ،  لغو کامل سانسور، عدم دخالت قوه مجریه و حکو مت  نظامی ،  ساواک و دستگاه های  انتظامی در انتخاب  تیتر ، فرم صفحه بندی ونشر خبرها، درج کامل و دقیق چگونگی اعتصاب مطبوعات به دلیل حضو  نظامیان در تحریریه روزنامه ها، تعهد کتبی دولت در زمینه تضمین تحقق خواسته های فوق و بالاخره نشر این  تضمین دولت در اولین شماره روزنامه و پخش دقیق آن از سوی رادیو و تلویزیون رسمی کشور را مطالبه و اعلام داشت.هیاتی مختلط از هیات مدیره وپیش کسوتان سندیکا برای ابلاغ این درخواست ها به نمایندگان دولت یعنی منوچهر آزمون ودکتر عاملی تهرانی انتخاب شدند .  دبیر وهیات نمایندگان سندیکا در سه جلسه با مقامات دولتی با بعضی سنگ اندازی ها و درخواست هائ خارج از چهارچوب بیانیه سندیکا هم از جانب نمایندگان دولت وهم از سوی بعضی از دوستان تند رو ،  روبرو بودند ولی با فشاری که اعتصاب مطبوعات کشور بر دولت ضعیف شریف امامی  وارد می کرد ، نهایتا در چهارمین روز از اعتصاب، طرفین به توافق رسیدند.                                                                                                              
              درا ین توافقنامه تاریخی  که به «قرارداد ترکمن چای دولت شریف امامی» موسوم گشت، د ولت  پذیرفت که از آن پس هیچ گونه مداخله ای برای جلوگیری از نشر آزادانه اخبار به عمل نیاورد و تشخیص ضرورت و یا عدم ضرورت نشر هر مطل  را به تحریریه ها واگذارد. در بیست و سوم مهرماه اعتصاب مطبوعات پایان یافت و ما روزبعد  از زندان آزاد شدیم.
اعتصاب اول مطبوعات از چند چهت در تاریخ روزنامه نگاری کشور اهمت دارد.
           اول این که نخستین اعتصاب سراسری مطبوعات کشور بود. در تاریخ یکصدساله روزنامه نگاری ایران، ممنوع القلم بسیار داشتیم، شهید هم داده بودیم، مبارزه برای آزادی قلم نیز به صورت انفرادی سابقه داشت ولی اعتتصاب سراسری بی سابقه بود.
          دوم این که در این اعتصاب به هیچ روی درخواست های رفاهی مطرح نبود و فقط آزادی قلم به عنوان مهمترین، مبرم ترین و واجب ترین حق صنفی مطبوعات درخواست شد و خالص و خلص مبارزه با سانسور دولتی مورد هدف قرار گرفت.
         سوم این که این اعتصاب منجر به عقب نشینی کامل دولت شریف امامی شد و کارکنان مطبوعات طعم پیروزی در یک نبرد واقعی را چشیدند و طبیعی بود که پس از آن زیر بار مراقبت و سانسور عمال دولت ها نروند و تا  ماه های نخست پیروزی انقلاب هیچ تحریریه ای زیر بار سانسور نرفت.      
        چهارم این که نویسندگان و خبرنگاران کشور برای اولین بار در یک امر مهم به صورت متحد و سندیکایی عمل کردند. اداره اعتصاب و تمشیت مذاکره با دولت را به سندیکای خود سپردند. قبل از آن مبارزه ای اگر با سانسور دولت صورت می گرفت، جنبه فردی داشت. به همین دلیل مبارزات آن ها راه به جایی نمی برد.
       پنجم این که هیات مدیره سندیکا با درایت پذیرفت که فقط با یک کار جمعی و بدون وابستگی به فرقه ها و احزاب می تواند در مقابل سانسور دولتی پایداری کند. به همین دلیل و در حالی که رییس هیات مدیره در بازداشت بود و دبیر سندیکا در شرف بازداشت به سر می برد و فقط به دلیل دوستی با منوچهر آزمون از مهلکه گریخته بود، دایره تصمیم گیری های خود  را بسیار گسترش داد و با دعوت از افرادی مانند شادروان مرزبان، شادروان بهشتی پور، محمد بلوری ، نعمت ناظری، فیروز گوران، شادروان علیرضا فرهمند ، محمد حیدری  و بعضی از چهره های جوان ولی خوش نام و صاحب فکر و اندیشه مانند شادروان رحمان هاتفی، مرحوم محجوبی  و سیروس علی نژاد، هسته ای را به وجود آورد که به طور مداوم به هیات مدیره مشورت می داد و در نتیجه نوعی رهبری دسته جمعی واقعی در سندیکا حاکم شد. این هسته کارایی خویش را در جریان اعتصاب بزرگ و 62 روزه به خوبی         نشان داد و نقش موثری در ارایه راه حل ها و انتقال گفت و گوها به داخل دولت های شریف امامی، ازهاری و بختیار ایفا کرد.درعین حال نقش هدایت کننده هیات مدیره سند یکا همواره محفوظ و محترم ماند.
               از آن پس تا سقوط دولت شریف امامی، مطبوعات کشور آزادی نسبی داشتند. در حقیقت در دولت شریف امامی به استثنای پنج روز اعتصاب ، دولت وی تلاش جدی برای تاثیر گذاشتن بر مطالب روزنامه ها به عمل نمی آورد. در این دوره اگر مستقیما از شخص شاه اسمی به میان نمی آمد یا انتقاد تندی از وی نمی شد یا بخشی ازاطلاعیه های آیت الله خمینی ونامه های سرگشاده متداول آن روزها به چاپ نمی رسید،مربوط به مصلحت سنجی مسوولان روزنامه ها بود و نه سانسور دولتی.  قضیه چاپ عکس آیت الله خمینی را قبلا شرح داده ام. موارد دیگری نیز از همین دست وجود داشت. سانسور دولتی ممتد سال های دور و نزدیک باعث شده بود که مسوولان روزنامه ها باور نداشته باشند که برای نشر مطالب مانعی وجود ندارد. در این دوره هم ما بیشتر در رابطه با رژیم وشخص شاه  ناخواسته دچار خودسانسوری بودیم.
               آیت الله خمینی از چهارم مهرماه در پاریس اقامت گزیده بود و نوفل لوشاتو به عنوان مرکز ثقل خبری جهان، نگاه همه را جلب و خیره می ساخت. شریف امامی در فاصله ششم شهریور تا دهم مهر 57 و قبل از عزیمت آیت الله خمینی به فرانسه، حداقل دوبار کوشش کرد با وی به توافق برسد ولی تلاش او ثمری نداشت. نه توانست با جناح مذهبی انقلاب کنار بیاید و نه پادشاه را به مفید بودن ادامه مشی دولت خویش قانع سازد.
              از مذاکرات پشت پرده دولت شریف امامی با مراجع قم و اطرافیان آیت الله خمینی ناگفته های بسیاری وجود دارد که هنوز انشا نشده است. حاملان پیام های این دوره با پیام آوران دوره بختیار یعنی نهضت آزادی و جبهه ملی متفاوت بودند. شریف امامی به خیال پیشینه خانوادگی، پیام ها را از طریق روحانیت سنتی و نه انقلابی ارسال می کرد و طبعا در شرایط آن روز ایران  ، این وسائط دیگر مفید فایده نبود. زیرا اگر قرار بود مفید افتد، پادشاه خود در این مورد واسطه های  تواناتری را  در اختیار داشت.
در اواخر مهرماه پادشاه تقریا از او ناامید به نظر می رسید. جدایی اکثریت قاطع مردم و پیوستن گروه های سیاسی و صاحبان قدرت های پنهان جامعه به آن ها، زوال نظام شاهنشاهی را روز به روز آشکارتر می ساخت و شریف امامی نتوانسته بود برای مهار این رمیدگی ها راه چاره ای ارایه دهد.
دولتی که به نام دولت آشتی ملی روی  کار آمده بود از حدود هفتاد ر وز حکومت خویش حدود شصت روزش را با توسل به قانون حکومت نظامی روزگار گذراند و بدتر از همه با کشتار جمعه سیاه هفده شهریور ننگ ابدی برای خود خرید و با سرافکندگی کنار رفت.
                               
                                     دولت ازهاری وبازداشت دوم
                 
                   ارتشبد ازهاری ارتشی فرتوت و ناتوان - در 14 آبان ماه نخست وزیر شد. شاید این بدترین انتخابی باشد که شاه می توانست بدان دست زند و قطعا اگر پادشاه، نظامی جوان تر و قاطع تری برگزیده بود، مسیر تحولات تغییر می کرد. ازهاری داعیه نظامی گری داشت ولی می خواست همانند یک سیاستمدار دولت را اداره کند. دولت او علی رغم ردیف کردن مشتی از صاحبان پاگون ها، فاقد همه جنبه های یک دولت نظامی بود. آن گاه که شدت عمل و نظامی گری لازم بود به سیاستمداری پناه می برد و در برخورد با کسانی که می توانست با گفت و گوهای سیاسی با آن ها کنار بیاید به نظامی گری و خشونت متوسل می شد.
                  در دو و نیم صبح 15    آبان، مجددا و این بار همراه با تعداد بیشتری از روزنامه نگارن موثر مانند علی باستانی، گوران ، جلیل خوشخو، نعمت ناظری و مسعود مهاجر بازداشت و حدود یک هفته تحت بازجویی بودیم.
                از صبح فردا یعنی 15 آبان اعتصاب سراسری دوم مطبوعات شامل تمامی روزنامه ها و کثیری از مجلات آغاز گردید که تا 16 دی ماه ادامه داشت. سرگردها در همان صبح مجددا به کیهان و اطلاعات آمدند و قرارداد با دولت شریف امامی عملا نقض شد. حاکم نظامی جدید تهران یعنی سپهبد رحیمی توافق دیرهنگام خود با کارفرمایان مطبوعات را نیز فراموش کرد. زیرا بر اساس روایت هوشنگ نهاوندی، پادشاه در جلسه ای خواستار برخورد شدید با مطبوعات و اشغال روزنامه ها شده بود.
ما پس از یک هفته آزاد شدیم. در حالی که هیچ دورنمایی از شروع کار محدد مطبوعات وجود نداشت.
در مورد اعتصاب ویا تعطیلی مطبوعات در دوره دولت ازهاری تفسیرها د دیدگاه های متفاوتی ارایه شده است. هرچند نمی خواهم وارد این مبحث شوم ولی می توانم تایید کنم که همه اضلاع چهارگانه روزنامه نگاران؛ کارفرمایان؛ دولت ازهاری و بالاخره سران انقلاب با این اعتصاب موافق بودند و یا بعدتر به سلک موافقان پیوستند و یا حداقل هیچ تلاشی از سوی هیچ یک از اضلاع برای از سرگیری فعالت تحریریه ها دیده نشد.!!!! هریک نیز برای این سکوت  دلائلی داشتند.
               دولت ازهاری در داخل کشور آن قدر در فشار بن بست سیاسی و اجتماعی قرار داشت که از بار اضافی و روانی انتشار آزادانه خبرها می هراسید و آن را تحمل پذیر نمی دانست، به خصوص که اکثر روزنامه نگاران از نقطه نظر افکار شخصی به انقلاب پیوسته بودند. در نتیجه در طول دولت ارتشبد، هیچ گونه تماسی با سندیکا برای فراهم آوردن موجبات انتشار مجدد، برقرار نشد.
               انقلابیون سرشناس که رهبری تظاهرات و راهپیمایی ها و اعتصاب ها و سازماندهی تشکیلات جدید را بر عهده داشتند نیز با انتشار مطبوعات در شرایط استیلای سانسور موافق نبودند. به همین د لیل اقدام روزنامه اطلاعات برای انتشار روزنامه مذکور با واکنش نیروهای وابسته به انقلاب روبرو شد و خنثی گردید. آنان انتشار روزنامه سانسور شده را به نفع جریان انقلاب نمی دانستند. به خصوص بیم آن می رفت که اگر اعتصاب مطبوعات بدون تامین آزادی آن ها صورت پذیرد، می توانست به عنوان یک عقب نشینی جدی در روال اعتصاب های روبه گسترش تلقی شود و به یک پارچگی جریان کلی انقلاب لطمه وارد کند.
             کارکنان مطبوعات نیز به طور طبیعی و پس از کامیابی در اعتصاب اول و کسب تضمین آزادی قلم، نمی توانستند زیر بار مجدد سانسور بروند واز خواسته های آزادی خواهانه ی خود کوتاه بیایند. به اضافه در جریان اعتصاب بزرگ جمع قابل توجهی از نیروهای حرفه ای مطبوعات رسما حانب مردم را گرفته بودند و مشکل آنان علاوه برپایان سانسور، جز با استعفای دولت ازهاری بر طرف نمی شد. سردبیر، دبیران و اکثر نویسندگان و خبرنگاران کیهان و تعداد کثیری در روزنامه اطلاعات و آیندگان از جمله این گروه بودند و قدرت آنان بسیار بیشتر از قدرت گروه مخالفان ادامه اعتصاب بود.
            و بالاخره مدیران و صاحبان مطبوعات بیشتر در فکر فرار و جان به در بردن از این مهلکه بودند.  تظاهرات و اعتصاب های مردمی کلیه امور اقتصادی و مالی را راکد ساخته و منابع درآمد روزنامه ها و مجلات را از میان برده بود. کارفرمایان در میان بیم و امید و بحران مالی ناشی از فقدان کمک های دولتی و آگهی های تجاری، با تعطیل انتشار روزنامه ها و مجلات تا حدود هشتاد درصد هزینه های خویش را کاهش دادند. به خصوص که پس از پایان ماه اول اعتصاب بهانه ای برای قطع حقوق کادر تحریری و فنی نیز پیدا کردند.
صرفنظر از موارد فوق در اثر موفقیت روزنامه نگاران در اعتصاب اول وتلاش حقیقی آن ها برای انعکاس واقعیت انقلاب  در روزهای باقی مانده از دولت شریف امامی، روزنامه نگاران پس از سال ها از طعم نزدیکی با مردم عادی و روشنفکران جامعه تواما لذت می بردند. احساس نزدیکی با ملت که قاطبه آنان طرفدار انقلاب و شخص آیت الله خمینی محسوب می شدند، این اجازه را به روزنامه نگاران نمی داد که عهد خود با ملت را بشکنند و مجدد ا زیر بار سانسور دولتی قلم بزنند. یک بار هم که گروه اندکی در اطلاعات در صدد آزمایش سطح تحمل مردم برآمدند، پاسخ سختی دریافت کردند. به طوری که فرهاد مسعودی برای نجات کل اطلاعات بلافاصله دستور معدوم کردن روزنامه تازه منتشر شده را داد.

                           پاشنه آشیل اعتصاب
                     

                      در این دوره نیز سندیکا در جلسات مختلفی با اعضا سرشناس و پیش کسوت سه موضوع را دنبال می کرد. اولا حفظ وحدت در صنوف سندیکا و جلوگیری از فرصت طلبی هایی که بعضا توسط افرادی نظیر علی رضا نوری زاده و عباس پهلوان و یا حسین سرفراز دیده می شد. ثانیا چاپ و انتشار بولتن سندیکا به عنوان تنها نشریه مجاز به انتشار برای انعکاس نظریات و ابراز همبستگی گروه های مختلف که هر روز و به طور تمام وقت درمحل سندیکا پذیرای آن ها بودیم. زحمت تهیه این بولتن به طور مستمر بر عهده شادروان مرزبان به کمک نعمت ناظری وفیروز گوران قرار داشت و نتیجه آخرین نشست ها یا  تصمیمات هیات مدیره سندیکا را منعکس می ساخت. سومین هدف این جلسات تامین مالی اعضای مطبوعات عموما و کادر فنی و کارگران چاپخانه های کیهان و اطلاعات و آیندگان خصوصا بود . ما در حقیقت دورنمای روشنی از تغییر وضع و انتشار مجدد مطبوعات نداشتیم و باید خود را برای مقاومت طولانی مدت آماده می کردیم. سندیکا در پایان آبان ماه و اعلام ناتوانی کارفرمایان در مورد پرداخت حقوق آذر برای رفع نیاز مالی احتمالی اعضای خود و کارگرانی که در اثر این اعتصاب طولانی خسارت می دیدند، تاسیس صندوق کمک های اضطراری ، با استفاده ازکمک های مردمی را تصویب واعلام کرد.
                  موضوع ابتدا در جلسه ای با حضور حاج آقا لبانی رییس یکی از صندوق های قرض الحسنه بازار تهران با اینجانب مطرح شد و بازاریان آمادگی کمک مالی به اعتصاب مطبوعات را برای مدت طولانی اعلام کردند.
                هیات مدیره با دریافت گزارش این جلسه، طی اطلاعیه ای که از طریق مساجد و رادیوهای فارسی زبان فعال آن روزها و به خصوص از طریق بولتن سندیکا در سطح بازار تهران و فعالین اقتصادی بازتاب وسیع داشت، از مردم برای اهدای کمک مالی استمداد کرد و شماره حساب تعیین شده را به اطلاع عموم رساند. بازاریان تهران و جمعیت های مختلف سیاسی و اجتماعی و گروه هایی از اصناف به کمک مطبوعات شتافتند و آخرین پاشنه آشیل اعتصاب بزرگ به این وسیله از میان رفت.
                خوشبختانه اعتصاب بیش از دوماه طول نکشید ولی ما باید آمادگی چند ماه مقاومت را می داشتیم. در یک ماه  آخر دوره اعتصاب، کادرفنی و کارگران و بعضی از کارکنان اداری مطبوعات از کمک های مذکور بهره مند شدند ولی هیچ یک از کارکنان تحریریه روزنامه ها و مجلات  دیناری از این صندوق کمک نگرفتند.
یک بار ابوالحسن بنی صدر در تالار کیهان کوشید از حربه صندوق برای کوبیدن نویسندگان و خبرنگاران کیهان استفاده کند. به دنبال سخنان تحریک آمیز او در پاسخ گفتم، بیلان صندوق کمک های اضطراری مشخص است و نه تنها هیچ یک از اعضا تحریریه ها کمکی دریافت نکرده اند، بلکه ما فقط توانسته ایم ، حدود نیمی از حقوق ماهانه کارگران چاپخانه ها و لیست محدودی از آسیپ پذیر ترین قشر کارکنان اداری مطبوعات را تامین کنیم. این صندوق تحت نظارت آقای هرمز مالکی به عنوان خزانه دار سندیکا اداره می شد و گزارش مالی خزانه دار شامل ریز مبالغ این حساب، محل خرج و مانده قلیل آن در مجمع عمومی بعدی سندیکا ارایه گردید.
در این دوره تعطیلی مطبوعات، سندیکا هیچ گاه تعطیل نبود. تقریبا هر روز و شب ما در جلسات می گذشت. اقدام برای دستگیر اعضای هیات مدیره دوباره از سرگرفته شده بود. به ناچار جلسات را به خارج ازمحل سندیکا و به خانه اعضا منتقل کردیم. هفته های پایانی دولت ازهاری زندگی مخفی داشتیم و حتی خانواده خویش را به نقاط امن تر و یا نزد خویشاوندان دور می فرستادیم و خود فراری بودیم.

                                               وداع با ارتشبد پیر 
                   

                    بالاخره پادشاه از ارتشبد بی تدبیر ولی وفادار خویش خسته شد، اما دولت های غربی نگران از تحولات ایران ،بیشتر از خود شاه خسته شده بودند و زمزمه خروج وی از کشور، حتی قبل از  کنفرانس گوادلوپ بالا گرفته بود.
دولت ازهاری در دهم دی ماه استعفا داد. در آخرین روزها ارتشبد چند روزی به بهانه بیماری قلبی در بیمارستان بستری بود و قبل از حتی انتصاب نخست وزیر جدید ایران را ترک کرد. تیر خلاص دولت ازهاری، ماجرای تیر اندازی به گارد در پادگان لویزان بود که به کشته شدن 72 نفر از افسران ارشد و درجه داران گارد منجر گردید. این حادثه ستون فقرات رژیم شاهنشاهی را نشانه گرفت و برای اولین بار اختلاف در صفوف ارتش را نمایان ساخت و از پرده برون انداخت. دراثراین ترک بزرگ در بدنه ارتش بود که واشنگتن تصمیم به اعزام ژنرال هایزر برای «ارزیابی مجدد موقعیت» گرفت.
             به فاصله چند روز از حادثه لویزان که اعتماد غرب به کارایی ارتش شاهنشاهی را متزلزل ساخته بود، در 14 دی ماه کنفرانس «گوادلوپ» با شرکت کارتر، ژیسکاردستن، جیمز کالاهان و اشمیت با تمرکز بر بحران جدی ایران تشکیل گردید و در هفدهم دی ماه نتیجه گیری نهایی این بود که دیگر تغییر نخست وزیر در ایران کارایی ندارد. مشکل خود پادشاه است و باقی ماندن او در ایران، سبب تداوم بحران و ادامه قطع صادرات نفت و موجب زیان هنگفت اقتصادی غرب می شود. بلافاصله دوروز پس از این اجلاس ، آمریکایی ها تصریح کردند که پادشاه ایران را ترک و آمریکا از تصمیم وی استقبال می کند.  در حقیقت پس از کنفرانس کار پادشاه تمام بود و من برای قانع کردن دکتر مصباح زاده به خروج از کشور ، قبل از نخست وزیری بختیار، از همین استدلال استفاده کردم و چقدر متاسفم که این نوشته قبل از درگذشت دکتر به نگارش درنیامد تا او خود آن را تایید کند. به همین دلیل ماجرای این مذاکره طولانی را به کناری می نهم.
              همه مهره های پادشاه سوخته بودند.. او از روی درماندگی و ناچاری دست خویش را به سوی افرادی از جبهه ملی یا نزدیکان به این جبهه نظیر غلامحسین صدیقی، مظفر بقایی و دکتر سنجابی دراز کرد.جبهه ای  که تا یک  سال پیش از آن مورد نفرت شخصی پادشاه بود.
دکتر سنجابی ر ااز زندان موقت حکومت نظامی، به کاخ پادشاه بردند ولی وی پیشنهاد پادشاه برای نخست وزیری را مصرانه رد کرد. سنجابی بسیار باهوش تر از آن بود که نخست وزیریرژیمی در حال اضمحلال وفروپاشی        را بپذیرد. حیا کردند که اورا دوباره به زندان باز گردا نند وآزاد شد. پیشنهاد به بقایی هم اگر حقیقت داشته باشد، جدی نبود و باقی مانده طرفداران او بدان دامن می زدند.
              غلامحسین صدیقی بر خلاف دیگران، اصرار بر ماندن شاه در داخل کشور داشت در حالی که این درخواست با مزاج علیل و بیماری به شدت کتمان شده پادشاه و به خصوص تمایل شدید آمریکا و انگلستان برای خروج وی از کشور سازگار نبود.
              موضوع خروج پادشاه حتی قبل از کنفرانس سران غرب تقریبا قطعی بود و علت تاخیر را می توان به عدم توفیق پادشاه برای معرفی نخست وزیر قابل قبول غرب مرتبط دانست. انقلابیون نیز احتیاج به دوره ای از تنفس داشتند تا درمیان خود تکلیف اختلافات پیش آمده بین دینگاه های آیت اله خمینی با آیت اله شریعتمداری را روشن سازند. رقابت این دو در حوزه قم آشکار شده بود و در تهران و تبریز نیز رخ می نمود. هرچند آیت الله خمینی بسیار محبوب تر و در سطح کشور پر طرفدارتر نشان می داد ولی اختلاف دیدگاه این دو آشکار بود و علی رغم برتری عظیم آیت اله خمینی پس از راه پیمایی های میلیونی مردم و توفیق اعتصاب ها و تظاهرات که تحت رهبری و قیادت طرفداران او صورت پذیرفت، مع ذالک اختلاف این دو شخصیت روحانی پابرجا ماند وپس از مدت کوتاهی  به تسویه حدود پانصد نفر از روحانیون مساجد، حسنیه ها و مدارس متعلق به روحانیت انجامید و نهایتا باعث حذف آیت اله شریعتمداری از زندگی سیاسی کشور و حتی مرجعیت شد.
                                     
ادامه دارد